خلافتخلافت، نظام حکومتی مسلمانان پس از وفات پیامبر اسلام و در جایگاه جانشینی آن حضرت، که در طول سیزده قرن اشخاص و خاندانهای متعددی در گستره جهان اسلام خود را مصداق آن معرفی کردهاند. فهرست مندرجات۲ - شکلگیری خلافت ۳ - خلفای راشدین ۳.۱ - ابوبکر ۳.۲ - عمر ۳.۳ - عثمان ۳.۴ - حضرت علی ۳.۵ - امام حسن ۴ - خلفای اموی ۴.۱ - معاویه ۴.۲ - یزید ۵ - خلافت مروانیان ۶ - مرجئه ۷ - خلافت در شرق جهان اسلام ۷.۱ - عباسیان ۷.۱.۱ - حکومت کردن بیش از پنج قرن ۷.۱.۲ - سلطنت موروثی ۷.۱.۳ - افول سیاسی عباسیان ۷.۱.۴ - درباره ناکامی دشمنان عباسیان ۷.۱.۵ - علت سقوط عباسیان ۸ - خلافت در غرب جهان اسلام ۸.۱ - امویان اندلس ۸.۲ - فاطمیان ۸.۳ - موحدون ۹ - نظام خلافت پس از فروپاشی خلافت بغداد ۹.۱ - مصر و شام ۹.۲ - هند ۹.۳ - مغرب ۹.۴ - یمن ۹.۵ - ایران ۱۰ - خلافت عثمانی ۱۰.۱ - داشتن حکومت مقتدر ۱۰.۲ - نداشتن پایگاه معنوی ۱۱ - رویکردهای نوبه مسئله خلافت ۱۲ - اندیشه خلافت پس از الغای خلافت عثمانی ۱۳ - فهرست منابع ۱۴ - پانویس ۱۵ - منبع ۱ - واژگانخلافت واژهای عربی از ریشه خ ل ف به معنای جانشین ساختن و واژه خلیفه (جمع آن خلفاء و خلائف) به معنای جانشین، وکیل و قائم مقام است. [۲]
محمد بن محمد زبیدی، تاجالعروس من جواهر القاموس، ج۲۳، ص۲۶۳ـ۲۶۵، ج۲۳، چاپ عبدالفتاح حلو، کویت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.
در قرآن نیز واژههای خلیفه، خلفاء و خلائف به همین معنای لغوی به کار رفته است. بیشترین کاربرد دو واژه خلافت و خلیفه کاربرد اصطلاحی آنهاست که در تحولات سیاسی جامعه اسلامی پس از وفات پیامبر (صلی اللّه علیهو آله و سلم) به کار گرفته شد و بهترتیب، به معنای جانشینی در امر حکومت و در معنای مطلق امارت و حکومت پس از پیامبر، و شخص جانشین پیامبر در امر حکومت استفاده شد. کاربرد اصطلاحات مذکور، این دو واژه را به کلیدیترین مفاهیم فرهنگ سیاسی مسلمانان بدل ساخت و حتی بعدها، گروههایی از مسلمانان در تبیین مشروعیت نظام خلافت به کاربرد واژه خلیفه در قرآن استناد کردند. [۱۲]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۴، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
[۱۳]
احمد بن علی قلقشندی، مآثرالأنافة فی معالم الخلافة، ج۱، ص۸ـ۱۲، چاپ عبدالستار احمد فراج، کویت ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ۱۹۸۰.
[۱۴]
احمد بن علی قلقشندی، مآثرالأنافة فی معالم الخلافة، ج۱، ص۱۴ـ۱۶، چاپ عبدالستار احمد فراج، کویت ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ۱۹۸۰.
در همین معنا، دو واژه امامت و امام نیز بارها در آثار مؤلفان مسلمان نخستین به کار رفتهاست که با مفهوم امامت از دیدگاه شیعی تفاوت بسیار دارد.۲ - شکلگیری خلافتدر رویکرد تاریخی، خلافت در اصطلاح عنوان ساختار حکومتی است که اداره امور جامعه اسلامی پس از وفات پیامبر در قالب آن شکل گرفت و متصدی آن یعنی خلیفه، جانشین پیامبر اکرم در امر حکومت اسلامی محسوب میشد. آغاز شکلگیری خلافت به رویداد سقیفه بنیساعده بازمیگردد، که طی آن جمعی از صحابه بلافاصله پس از رحلت آن حضرت، اقدام به تعیین جانشینی برای وی کردند. بنابر یک فرض، پدیدآورندگان این ساختار حکومتی ذهنیتی روشن درباره ماهیت خلافت و چگونگی و حدود و ثغور وظایف خلیفه نداشتهاند. [۱۵]
حاتم قادری، تحول مبانی مشروعیت خلافت: از آغاز تا فروپاشی عباسیان، ج۱، ص۵۸، با رویکردی به آراء اهلسنّت، بنیان، ۱۳۷۵ش.
این فرضیه، البته تا آنجا که ناظر به تدوین نظریهها و آرای کلامی، سیاسی و فقهی متفکران مسلمان درباره خلافت است، صحیح مینماید اما واقعیت آن است که (به استناد مباحث مطرحشده در سقیفه) طراحان نظام خلافت، درباره این ساختار و چگونگی آن، چندان هم با موضوع بیگانه نبودهاند. چنانکه بخشی از مهمترین انگارهها درباره خلافت که تأثیر عمیقی بر آرای بعدی مسلمانان به جای نهاد، برخاسته از همان نگرشها بود. اجتماع سقیفه در بارزترین ویژگی خود، تأثیر قوی سنن فرهنگی ـ اجتماعی عرب پیش از اسلام در شکلدهی به یک ساختار حکومتیِ اسلامی را به نمایش گذاشت. مبدعان این نظام با تأکید بر ضرورت قریشی بودن خلیفه [۱۶]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۶ـ۸، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۱۷]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۲ـ۲۶۳، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
[۱۸]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۶، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
[۱۹]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۲۳ـ ۱۲۴.
[۲۰]
محمد بن جریر طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۰۵ـ۲۰۶، (بیروت).
[۲۱]
محمد بن جریر طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۲۰، (بیروت).
رویکرد قبیلهای را به مهمترین رکن نظام خلافت بدل کردند. این رویکرد، به دلیل هماهنگی با ساختار فرهنگی ـ اجتماعی زندگی مردم عرب، خیلی زود با پذیرش عمومی مواجه شد و حتی موضعگیری مخالفانی چون عباس، عموی پیامبر که بر وراثت خانوادگی تأکید میورزید، [۲۲]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۴، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۲۳]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۵، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
و ابوسفیان که حاکمشدن تیرهای فرودست از قریش (تَیْم) برایش خیلی دشوار بود [۲۴]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۲، ص۲۷۱، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
[۲۵]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۲۶.
طبری، ج۳، ص۲۰۹ـ۲۱۰)، نیز مبتنی بر همین دیدگاه صورت گرفت. بااینحال، در همان زمان مخالفانی هم بودند که این تلقی از جانشینی پیامبر را برنمیتافتند. انصار به اتکای سهم تعیینکننده و غیرقابل تردیدشان در پیشرفت اسلام، خواهان امیری انصاری بودند که همشأن امیر قریشی باشد و همزمان با او حکم براند. [۲۶]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۶، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۲۷]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۲۳.
[۲۸]
محمد بن جریر طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۱۸ـ۲۱۹، (بیروت).
اما مخالفت اهل بیت پیامبر، عدهای از بنی هاشم و نیز برخی از صحابیان، با اصل واقعه شکلگرفته در سقیفه بود [۲۹]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۹۰، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۳۰]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۱ـ۱۲، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۳۱]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۷ـ۲۷۴، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
[۳۲]
محمد بن جریر طبری، تاریخج۳، ص۲۰۳، (بیروت).
دارندگان این رویکرد در تعارضی آشکار با برپاکنندگان اجتماع سقیفه، نهتنها مسئله خلافت و نحوه انتخاب جانشین پیامبر با آن ماهیت و آن گونه که اتفاق افتاد را به رسمیت نشناختند، بلکه از پذیرفتن آنچه بعدها به صورت مرجعیت دینی و دنیوی خلیفه در جایگاه جانشینی پیامبر تأکید و ترویج شد نیز سر باز زدند و آن را مختص امام منصو ص و منصوب از سوی خدا و پیامبر دانستند (امام؛ امامت). این مخالفت به دلیل واکنش سریع و صریح جریان خلافت درهم شکست و سیطره سیاسی طراحان و مدافعان نظام خلافت، افکار عمومی مسلمانان را از همان روزگار به سمت پذیرش فکری ساختار نوپای خلافت سوق داد.۳ - خلفای راشدین۳.۱ - ابوبکرنظام خلافت با انتخاب ابوبکر بن ابیقحافه به جانشینی پیامبر پایهریزی شد؛ هرچند بعدها از این انتخاب با واژه فَلْته یاد کردند، [۳۳]
ابنهشام، السیرةالنبویة، ج۴، ص۳۰۸، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره ۱۳۵۵/ ۱۹۳۶، چاپ افست بیروت.
[۳۴]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۵۸.
که به معنای امر ناگهانی و بیمقدمه است و از غیرمنتظرهبودن آن نزد مسلمانان آن روز خبر میدهد. این امر که مخالفتهای متعددی را بهویژه در میان جمعی از صحابیان، بنیهاشم و بهویژه اهلبیت پیامبر برانگیخت، اخذ بیعت برای خلیفه را دشوار ساخت. با این حال، تکمیل روند بیعت (که بعدها بخش جداییناپذیر خلافت شد) امری ضروری و غیرقابل چشمپوشی بود، زیرا مشروعیت حکومت به لحاظ پذیرش عمومی، جز از این راه به اثبات نمیرسید و از اینرو، گرچه شدت مخالفتها حتی یکبار خلیفه اول را تا سرحد انصراف پیش برد ولی سرانجام با به کارگیری شیوههای مختلف مهمترین مخالفانش را خاموش ساخت. [۳۷]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۲ـ۱۴، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
و در پی آن خلیفه رسولاللّه خوانده شد. [۴۰]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۲۰، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
ابوبکر اولین خلیفه از خلفای راشدین است که نحوه انتخاب او بعدها، مبنای نظریه «اهل حلّ و عقد» در فقه سیاسی اهلسنّت گردید. [۴۱]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۶ـ۹، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
نه فقط تأکید وی بر اصطلاح مذکور، بلکه عملکردش در دوران دو ساله خلافت، از مفهوم مُوسّع خلافت در اندیشه او به عنوان جانشینی پیامبر در امر دین و دنیا خبر میدهد. در واقع، بهجز تفاوت در منشأ قدرت، سایر اختیارات پیامبر در همه ابعاد به خلیفه انتقال یافت. [۴۲]
رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ج۱، ص۹۴ـ۹۵، قم ۱۳۷۷ش.
نقطه او جاین نگرش فتوای او مبنی بر مرتد خواندن مسلمانانی بود که از دادن زکات به وی خودداری کرده بودند. او در برخورد با آنان چنان سرسختی نشان داد که اعتراض مسلمانان را برانگیخت. [۴۳]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۲۰، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۴۴]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۳۳ـ۳۴، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۴۵]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۵۹، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
در واقع، برخلاف موضعگیریهای اولیه ابوبکر، که خود را در ردیف سایر مسلمانان بر شمرده و از مردم خواسته بود تا ضمن امر به معروف و نهی از منکر، اطاعت از وی را فقط تا وقتی در مسیر خدا گام برمیدارد واجب بشمارند، نحوه تعاملش با مسئله خلافت حاکی از رویکردی اقتدارطلبانه بود؛ اقتداری که نه فقط حوزه اختیارات وسیع خلیفه را شامل میشد، بلکه با حفظ اقتدار قریش که ابوبکر از آنان بود، رابطهای تنگاتنگ داشت، تا جایی که نهتنها از تصریح به آن بیمی نداشت، بلکه در عمل نیز گاهی تا حد خودداری از مجازات برخی مجرمان نامور [۴۷]
سراجالملوک، بیروت ۱۹۹۵.
پیش میرفت.۳.۲ - عمرابوبکر اندکی پیش از وفاتش (سال ۱۳)، عمر بن خطاب را به جانشینی خود منصوب و مسلمانان را به بیعت با وی ملزم ساخت. [۴۸]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۱۰، ص۸۸ـ۸۹، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
[۴۹]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۱۰، ص۳۰۵، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
گفته شده است که وی علت اقدام خود را جلوگیری از بروز فتنه عنوان کرد. اینکه مقصود از این فتنه چه بوده البته نکتهای قابلتأمل است، اما تا آنجا که به ساختار نظام خلافت مربوط است، اقدام وی گویای فقدان خط مشی یکدست در انتخاب خلیفه و نیز اولویت سلایق فردی در این خصوص است، که عملا منشأ موروثی شدن خلافت و تبدیل آن به سلطنت شد. [۵۲]
رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ج۱، ص۹۹ـ۱۰۰، قم ۱۳۷۷ش.
عمر بن خطّاب را به تبعیت از عنوان خلیفگی ابوبکر، خلیفه رسولاللّه نامیدند اما او ترجیح داد که به جای این عبارت طولانی، امیرالمؤمنین خطابش کنند. [۵۳]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۱۰، ص۳۲۱، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
این لقب بعدها تا پایان عصر خلافت، رایجترین و مهمترین لقب خلفا بود. در روزگار خلیفه دوم، تغییراتی گسترده در امور مختلف جامعه نوپای اسلامی صورت گرفت که حاکی از توسع معنایی خلافت، بهویژه در بخش دینی آن، بود. مؤید این توسع معنایی گزارشهایی از تغییر برخی سنن پیامبر یا احکام اسلام به دستور خلیفه است. [۵۴]
احمد بن عیسی بن زید، کتاب رأبالصدع، ج۱، ص۱۹۶، چاپ علیبن اسماعیل صنعانی، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰.
[۵۵]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۴۰ـ۴۱، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۵۶]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۴۹، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۵۷]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۵۷، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۵۸]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۶۰، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۵۹]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۶۲، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۶۰]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۶۶ـ۶۷، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۶۱]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۷۹، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۶۲]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۸۱، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۶۳]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۵، ص۳۲۹، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
[۶۴]
ابنماجه، سنن ابنماجة، ج۱، ص۱۸۸، چاپ محمدفؤاد عبدالباقی، قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴، چاپ افست بیروت.
[۶۵]
احمد بن حسین بیهقی، کتابالسنن الکبری، ج۷، ص۵۳۳، چاپ عبدالسلام علّوس، ریاض ۱۴۲۵/ ۲۰۰۴.
درواقع، وی در مقام خلیفه، حدود اختیاراتش را همسان با اختیارات پیامبر میدانست. [۶۶]
رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ج۱، ص۱۰۱، قم ۱۳۷۷ش.
این نگرش گاه محملی دینی نیز یافت. چنین نگرشی اگرچه بهتدریج در میان مسلمانان عرب (سایر مسلمانان به دلیل آشنایی دیرینه با مفهوم پادشاهی و اختیارات گسترده آن، این تلقی از خلافت را راحتتر پذیرفتند) پذیرفته شد، اما از همان وقت نگرانیهایی را، حتی در میان عمال حکومت، پدید آورده بود. گفته شده است که عمر خود نیز بهرغم رویکرد انعطافناپذیرش درباب اقتدار حکومتی و اختیارات وسیع خلیفه، نگران تبدیلشدن آن به مَلِک/ شاه بود. تعبیر خاص او از نحوه انتخاب ابوبکر به خلافت (فَلتة) و اینکه ابوبکر بدون مشورت مسلمانان بر مسند قدرت نشست [۷۲]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۱، ص۹۱، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
و عملکرد متفاوتش در انتخاب جانشین، بر وجود چنین نگرانیهایی صحه میگذارد. بااینحال، این نگرانیها عمدتآ در همان حد باقیماند، زیرا برخی سیاستهای حکومتی وی در نزدیکساختن ساختار خلافت به ساختار حکومتی با مختصات زمامداریهای رایج آن زمان، تأثیراتی جدّی به جاگذاشت، از جمله ترویج پیوسته و جدّی برتری عرب بر دیگر اقوام (اصطلاحآ عجم) که در تعارض آشکار با سیاست ضد نژادی پیامبر اسلام بود، امتیازبندی مسلمانان در تقسیم بیت المال که آن را مالاللّه مینامید و لغو شیوه تقسیم غنایم به صورت مساوی. [۷۳]
مالک بن انس، المُوَطَّأ، ج۱، ص۳۰۸، چاپ طه عبدالرؤوف سعد، قاهره ۲۰۰۶.
[۷۵]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب فتوحالبلدان، ج۱، ص۴۴۸ـ ۴۶۱، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۶۶، چاپ افست فرانکفورت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲.
[۷۶]
علی بن محمد ماوردی، کتاب نصیحةالملوک، ج۱، ص۳۵۳، چاپ محمدجاسم حدیثی، بغداد ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.
عمر تعیین جانشین خود را به شورایی شش نفره از صحابه پیامبر واگذار کرد. ظاهرآ تشکیل چنین شورایی نظر اولیه وی نبوده است، چون بنابر برخی روایات، او بارها از خواستهاش مبنی بر جانشین ساختن برخی صحابه که در آن زمان در قید حیات نبودند، سخن گفته بود. [۸۰]
ابنشبّه نمیری، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبار المدینة النبویة، ج۳، ص۸۸۱ـ۸۸۲، چاپ فهیم محمد شلتوت، جده ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش.
[۸۱]
ابنشبّه نمیری، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبار المدینة النبویة، ج۳، ص۸۸۶ـ۸۸۷، چاپ فهیم محمد شلتوت، جده ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش.
این سخنان توأم با برخی دیدگاههای او در باب خلیفه بعدی، [۸۲]
ابنشبّه نمیری، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبار المدینة النبویة، ج۳، ص۸۸۰ـ۸۸۴، چاپ فهیم محمد شلتوت، جده ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش.
[۸۳]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۳ـ۲۵، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
از تردیدهایش در این خصوص خبر میدهد. با این حال، او سرانجام صلاح را در آن دید که امر خلافت را به شور بگذارد تا مشورت با مؤمنان تحقق یابد. شورای مذکور، نه فقط در عمل [۸۴]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۴، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۸۵]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۲۰ـ۴۲۱، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
استقلال اجرایی لازم برای تحقق این طرح را نداشت، بلکه به لحاظ ماهیت هم نمیتوانست آزادی عمل چندانی داشته باشد، چون هر شش عضو آن قریشی بودند و از آنجا که ملزم به انتخاب خلیفه از میان خود بودند، چارهای جز تداوم جهتگیری قبیلهای در امر خلافت (با تأکید بر سروری قریش) باقی نمیماند. در عین حال، این شورا اگرچه مسئله جانشینی خلیفه دوم را حل کرد اما به دلیل پدیدآمدن ادعاهای جدید در امر خلافت، [۸۶]
محمد بن علی شبانکارهای، مجمعالانساب، ج۲، ص۱۲۵، چاپ میرهاشم محدث، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۸۱ش.
خود به معضِلی جدید بدل شد که دامنه اختلافات میان مسلمانان را گستردهتر کرد. [۸۷]
رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ج۱، ص۱۲۲ـ۱۲۳، قم ۱۳۷۷ش.
۳.۳ - عثمانعثمان بن عفان در سال ۲۳ به عنوان سومین خلیفه بر مسند قدرت نشست. شرط مهم بیعت با او علاوه بر عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر، تبعیت از دو خلیفه نخست (سیره شیخین) بود، امری که علی بن ابیطالب از پذیرش آن تن زد، [۸۸]
ابنشبّه نمیری، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبار المدینة النبویة، ج۳، ص۹۳۰، چاپ فهیم محمد شلتوت، جده ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش.
[۸۹]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۶۲.
[۹۱]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۶ـ۲۷، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
و البته عثمان چندان به این شرایط پایبند نماند. در واقع، بهرغم آنکه تلقی او از مقام خلافت و حدود اختیارات خلیفه، نمونه مشابهی از دو خلیفه پیشین بود، [۹۲]
ابنشبّه نمیری، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبار المدینة النبویة، ج۳، ص۹۶۴، چاپ فهیم محمد شلتوت، جده ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش.
[۹۳]
ابنشبّه نمیری، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبار المدینة النبویة، ج۳، ص۱۰۴۳ـ۱۰۴۴، چاپ فهیم محمد شلتوت، جده ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش.
[۹۴]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۷۴.
اما به لحاظ سیاستگذاریهای حکومتی، به نحو بیسابقهای ساختارشکنانه عمل میکرد. گماشتن برخی از راندهشدگان از سوی پیامبر به سمتهای عالی حکومتی، مسلط ساختن بنیامیه بر امور حکومتی و بخششهای بدون ضابطه از بیتالمال به برخی افراد و نیز اقوام امویاش [۹۶]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۳۲، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۹۷]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۶۸.
[۹۸]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۷۴.
[۱۰۰]
رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۳۴۴ـ ۳۴۹، ج۲، تهران ۱۳۷۲ش.
خلافت وی را در تعارضی آشکار با رویکرد بسیاری از مسلمانان به مسئله حکومت قرار داد. چنین شیوهای اگرچه عمدتآ چند سال پایانی خلافت عثمان را شامل میشد، اما نشانههای آن به نخستین روزهای خلافتش باز میگشت. بنابه روایتی، پس از تحقق بیعت با عثمان، ابوسفیان او را به بازگشت به معیارهای پیش از اسلام فراخوانده [۱۰۱]
مسعودی، مرو ج (بیروت)، ج۲، ص۸۲.
و عبدالرحمان بن عوف نیز او را عَمید بنیامیه نامیده بود. [۱۰۲]
ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، ج۲، ص۳۳۴، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱.
برخی رفتارهای اولیه او نیز بر روش متفاوتش گواهی میداد. گفته شده در اولین شب خلافتش، وقتی برای اقامه نماز عشا به مسجد میرفت، گروهی شمع به دست پیشاپیش او حرکت میکردند که گویای شکلگیری نوعی تشریفات است. او همچنین برخلاف دو خلیفه پیشین که هنگام نشستن بر منبر پیامبر همواره پایینتر از جایگاه آن حضرت مینشستند، بر مکان پیامبر جای گرفت. [۱۰۳]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۶۲ـ۱۶۳.
با گذشت زمان، بنابه روایت یعقوبی، [۱۰۴]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۶۸ـ۱۶۹.
او خازن بیت المال را خازن خود خواند که این گویای تلقیاش از بیتالمال به عنوان مال شخصی بوده است و بخششهای بیحساب او از بیتالمال به برخی افراد را توجیه میکند. نیز هنگامی که مخالفان و معترضان از او خواستند تا از خلافت کنارهگیری کند، با این استدلال که خلافت را خداوند به وی عطا کرده، نپذیرفت. [۱۰۷]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۴۱، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
این تلقی را در همان زمان عبداللّه بن عمر با تعبیر «لباسی که خدا به تو پوشانده» تأیید کرده بود. [۱۱۰]
خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۰۰، چاپ مصطفی نجیب فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.
اینکه این دیدگاه و پیامدهای آن در همان هنگام اعتراضات شدیدی را در میان مسلمانان و بهویژه اصحاب پیامبر برانگیخت، گویای تجانس نداشتن آن با مفهوم خلافت در اذهان مسلمانان آن روزگار است. عمل نکردن به حق، دگرگون کردن حکم قرآن، [۱۱۱]
ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج۱، ص۲۸۴، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۵۴ش.
ثروتاندوزی بهویژه با پشتوانه بیتالمال، [۱۱۳]
مسعودی، مرو ج (بیروت)، ج۳، ص۸۳ـ۸۴.
انتقادناپذیری و بیاعتنایی به امر به معروف و نهی از منکر، [۱۱۴]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۷۰ـ۱۷۱.
[۱۱۵]
ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، ج۲، ص۳۷۳، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱.
[۱۱۶]
مسعودی، مرو ج (بیروت)، ج۳، ص۸۴ـ۸۵.
[۱۱۷]
ابنشبّه نمیری، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبار المدینة النبویة، ج۳، ص۱۰۵۰ـ۱۰۵۱، چاپ فهیم محمد شلتوت، جده ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش.
گرایش بیش از حد به سنّت جاهلیِ قبیلهگرایی به جای ارزشمداری اسلامی از طریق قدرتبخشیدن به امویان در عرصههای مختلف بهطور عام (سطور قبل) و معاویه به طور خاص، و بیاعتنایی به رفتار ظالمانه برخی کارگزارانش با مردم [۱۱۸]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۶۵.
[۱۱۹]
ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، ج۹، ص۵، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵۱۳۸۷/ ۱۹۶۵۱۹۶۷، چاپ افست بیروت.
[۱۲۰]
ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، ج۹، ص۹، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵۱۳۸۷/ ۱۹۶۵۱۹۶۷، چاپ افست بیروت.
[۱۲۱]
ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، ج۹، ص۱۵۱۸، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵۱۳۸۷/ ۱۹۶۵۱۹۶۷، چاپ افست بیروت.
مهمترین شاخصههایی بودند که خلافت عثمان را با منازعه فراوان مواجه کردند. از اینرو در پی بیاعتنایی خلیفه به اعتراضهای مکرر، مسلمانان خواستار خلع و قصاص وی شدند. [۱۲۳]
خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۹۹ـ۱۰۰، چاپ مصطفی نجیب فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.
این درخواست اگرچه تا آن زمان بیسابقه بود اما نشان میداد به زعم مسلمانان آن روزگار، خلافت عرصهای قابل نقد و اصلاح بوده و مشروعیت آن با میزان نزدیکی یا دوریاش از ارزشهای اسلامی نسبت داشته و تداومش منوط به رضایت مردم بوده است. بر این اساس، چنانچه خلیفهای از التزام به احکام دین فاصله میگرفت، حق اعتراض، عزل و حتی قیام در برابر او، برای مردم محفوظ بود.۳.۴ - حضرت علیقتل خلیفه سوم در پی شورشی عمومی روی داد و جناحبندی عمیق ایجاد شده در میان مسلمانان را آشکار کرد. در این میان، دو گرایش مهم تأثیرگذار بیش از دیگران فعال و در تضاد با یکدیگر بودند، یکی آرمانگرایان که انحرافات نهاد خلافت را برنمیتافتند و دیگری گروههای مرفّه که به حفظ منافع مادی خود فکر میکردند. در این مقطع، اوضاع جامعه به نحوی پیش رفت که آرمانگرایان به پیروزی رسیدند و امام علی را به خلافت برگزیدند. بیعت با علی بن ابیطالب ( علیه السلام) در اوضاعی انجام شد که انتخاب وی، برخلاف سه خلیفه اول، دستورالعملی مشخص نداشت و عثمان هم در این خصوص راهکاری پیشنهاد نکرده بود. این وضع، البته معلول شرایط خاص سیاسی ـ اجتماعی مسلمانان در اواخر خلافت عثمان بود که نه تنها فرصت هر نوع تصمیمگیری را از خلیفه سوم سلب کرد، بلکه تکرار راهکارهای پیشین انتخاب خلیفه را نیز ناممکن ساخت. از اینرو، معترضانی که با هدف تعیین تکلیف مسئله خلافت به مدینه رفته بودند، تنها راه مشروع انتخاب خلیفه را مراجعه مستقیم به آرای عمومی دیدند و در نهایت، بر سر انتخاب امام علی (علیهالسلام) به دلیل امتیازات متعدد، توافق حاصل شد [۱۲۴]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۴۶، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۱۲۶]
ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، ج۲، ص۴۳۴ـ۴۳۵، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱.
علی برخلاف تمایلش، در آن اوضاع، که مشاورتش را بیش از ریاستش مناسب میدید، براثر اصرار مسلمانان [۱۲۸]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۴۶، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۱۳۰]
ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، ج۲، ص۴۳۴ـ۴۳۵، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱.
به این نتیجه رسید که برای رد تقاضای آنان حجتی نزد خداوند ندارد. به ویژه آنکه به زعم وی، محور اصلی حکومت، اقامه حق، کوتاهشدن دست طمع ستمگران و احقاق حق مظلومان بود [۱۳۱]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۳، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
و در آن هنگام مردم نیز چنین میخواستند.بیعت با علی (علیهالسلام) در مسجد با حضور عموم مردم و با شرط عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر انجام شد. [۱۳۲]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۷۸ـ۱۷۹.
[۱۳۵]
ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، ج۲، ص۴۳۵ـ۴۳۶، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱.
او اخذ بیعت اجباری را روا ندانست و بر آن بود که بیعت بر مبنای اختیار است و او موظف به دعوت است و نه اجبار. [۱۳۶]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، نامه۱، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۳۷]
محمد بن عبداللّه اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلواتاللّه علیه)، ص۵۲، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۱.
[۱۳۸]
محمد بن عبداللّه اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلواتاللّه علیه)، ص۱۰۵۱۰۶، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۱.
اسکافی [۱۴۰]
محمد بن عبداللّه اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلواتاللّه علیه)، ص۱۰۹، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۱.
از بیعت دیگری خبر داده است، که شیعیان علی (علیهالسلام)، بر مبنای دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنان او انجام دادند. این خبر واضح شدن بیش از پیش مرزهای تشیع در آن روزگار را مینمایاند.خلافت در روزگار علی نه فقط به دلیل بحرانهای متعدد سیاسی که از همان آغاز گریبانگیر وی شد، بلکه به واسطه رویکرد عمیقآ متفاوتش با شکل استقراریافته آن، کاملا متمایز از دوران خلفای قبلی بود. اینکه وی خلافت اسلامی را، نه در اساس پیدایش و نه در نحوه تداومش، تأیید نکرده و جز به ضرورت [۱۴۲]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۹۷، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
بدان تن نداده بود، البته عامل مهمی در این تفاوت رویکرد بود، اما اعتقاد مستحکم وی مبنی بر اینکه او جانشین بلافصل پیامبر در عرصه قدرت سیاسی و نیز وارث حق الهی آن حضرت است، مهمترین عامل این جهتگیری بود. [۱۴۴]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۳، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۴۵]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۹۷، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۴۶]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۹۷، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۴۷]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۱۰۹، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۴۸]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۱۴۴، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۴۹]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۱۵۴، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۵۰]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۱۷۲، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۵۱]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۱ـ ۱۲، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
بر این اساس، او پیشوای برگزیده امت بود و نه صرفآ خلیفه، مفهومی که نظام خلافت هیچ سنخیتی با آن نداشت. بدیهی بود که چنین نگرشی در عرصه حکومت نیز تأثیرات ویژه خود را به جای نهاد. زعامت مذهبی او برخلاف خلفای پیشین، نه اجتهاد آزاد و سلیقهای در جرح و تعدیل احکام قرآن و سنن پیامبر بلکه تداوم مشی هدایتگری وی در چهارچوب رسالت الهیاش و بر مبنای همان اصول بود، بیآنکه خود را در امر تشریع، همشأن پیامبر بینگارد [۱۵۲]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۱، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
در بُعد سیاسی و اقتصادی نیز، پیروی از اصول حکومتی پیامبر اصل انکارناپذیر حکومت او بود که از آن جمله است: خودداری از هرگونه تحمیل و اجبار و سرکوب چه در امر اخذ بیعت چه بعدها در مواجهه با ناکثین (بیعتشکنان) یا حتی بیعتکنندگانی که از اطاعت فرمان او سر باز زدند، [۱۵۳]
محمد بن عبداللّه اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلواتاللّه علیه)، ص۵۲، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۱.
[۱۵۴]
محمد بن عبداللّه اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلواتاللّه علیه)، ص۱۱۲۱۱۳، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۱.
[۱۵۵]
محمد بن محمد مفید، الجمل، ج۱، ص۱۲۹، او، النصرة فی حربالبصرة، نجف: المطبعة الحیدریة.
اهتمام فراوان به آگاهیبخشی چه در عرصه عمومی [۱۵۷]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۱، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۵۸]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۳، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۵۹]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۱۶، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۶۰]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۲۷، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۶۱]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۲۹، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
و چه در مواجهه با متخاصمان، حتی کسانی که دست به شمشیر برده بودند [۱۶۲]
محمد بن عبداللّه اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلواتاللّه علیه)، ص۱۹۸۲۰۰، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۱.
خودداری از توسل به حربه نظامی تا حد امکان [۱۶۳]
محمد بن عبداللّه اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلواتاللّه علیه)، ص۱۵۸، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۱.
[۱۶۴]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۳، ص۱۴۶، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
مبارزه قاطع با امتیازبندیهای طبقاتی و قبیلهای و نژادیِ شکل گرفته در دوران ۲۵ ساله خلافت و پایبندی کامل به اجرای عدالت [۱۶۵]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۱۵، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۶۶]
محمد بن عبداللّه اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلواتاللّه علیه)، ص۲۴۸۲۴۹، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۱.
[۱۶۷]
ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج۱، ص۶۴، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۵۴ش.
[۱۶۸]
ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج۱، ص۶۶ـ۶۷، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۵۴ش.
[۱۶۹]
ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج۱، ص۷۰، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۵۴ش.
بدینترتیب، دغدغه اصلی او در ایام خلافتش انتقال سیره فکری و عملی پیامبر به مردمی بود که اکثریتشان از آن غافل مانده یا با آن بیگانه بودند و بیم آن میرفت که اصل اسلام را به فراموشی بسپارند. [۱۷۰]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۸۹، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۷۱]
عبدالرزاق بن همام صنعانی، المصنَّف، ج۱۰، ص۱۲۴ـ۱۲۵، چاپ حبیبالرحمان اعظمی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
[۱۷۲]
ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج۱، ص۷، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۵۴ش.
به این سبب، او تعلیم دین را یکی از وظایف اصلی حاکم قلمداد میکرد [۱۷۳]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۳۴، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
و بر آن بود که پرچم ایمان را در میان مردم استوار کند و آنان را بر حدود حلال و حرام آگاه سازد [۱۷۵]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۸۷، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
حتی آن دسته از صحابه پیامبر که در آن زمان زنده بودند نیز، به این واقعیت معترف بودند. [۱۷۶]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۴، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
درست به همین سبب، مشی حکومتی علی با مشکلات عدیدهای روبهرو شد که وقوع سه جنگ داخلی طی چهار سال و انشعاب گروهی از مسلمانان ( خوارج) به صورت فرقهای مذهبی، مهمترین آنها بود. بار دیگر شورشی بر ضد خلیفه به وقوع پیوست که مهمترین مطالبه آن عزل خلیفه بود. این بار، شورشیان پیش از هر سخنی با خلیفه پیشاپیش او را عزل کردند ( صفّین ، جنگ) و به جای تحصن در مرکز خلافت، دست به کشتار مردم زدند. [۱۷۷]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۲، ص۱۳۶، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
برخلاف عثمان، علی (علیهالسلام) قائل به گفتگو بود. ازاینرو نه تنها بارها آنان را به مذاکره و مصالحه فراخواند بلکه حتی هنگامی که کار به صفآرایی نظامی کشید، پیش از هر اقدامی، طی سخنانی مستدل، آنان را به بازاندیشی در مواضعشان فراخواند، [۱۷۹]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، خطبه۱۲۲، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
[۱۸۰]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۳، ص۱۲۲ـ۱۲۳، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
[۱۸۱]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۳، ص۱۲۶ـ۱۲۹، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
نتیجه این جنگ (شکست سخت خوارج) میتوانست طغیان خوارج را که پایگاه مردمی نیز نداشتند، برای همیشه خاموش سازد اما تشتت اجتماعی ـ سیاسی حاکم بر جامعه فرصت چندانی برای تداوم اصلاحات امامعلی باقی نگذاشت و او اندکی بعد با توطئه برخی از خوارج به شهادت رسید.شهادت علی در سال ۴۰ اوضاع بحرانی خلافت را که علاوه بر معضِلات سیاسی، به لحاظ محدوده جغرافیایی (جداشدن شام و مصر از مرکز خلافت به دلیل اقدامات معاویه) هم در معرض خطر قرار گرفته بود، پیچیدهتر کرد. گزینه پیشنهادی مردم برای جانشینی علی، فرزندش حسن (علیهالسلام) بود که بیش از هرکس دیگری توانایی تداوم خطمشی وی راداشت. با این حال، علی مسلمانان را برای انتخاب حسن مخیّر کرد. [۱۸۳]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۳، ص۲۶۲، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
انتخاب حسن به خلافت از توفیق علی در انتقال بخشی از باورهایش به مسلمانان خبر میداد، بهویژه آنکه با او نیز براساس عمل کردن به کتاب خدا و سنّت پیامبر بیعت شد و او بعدها در یکی از خطبههایش، ضمن تفکیک آشکار خلافت از ملوکیت، بر تطابق عمل خلیفه با مبنای یاد شده، توأم با دوری از ستم تأکید کرد. [۱۸۵]
ابوالفر جاصفهانی، مقاتلالطالبیین، ج۱، ص۴۷، چاپ کاظم مظفر، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۵، چاپ افست قم ۱۴۰۵.
اشاره به مُلوکیت، علاوه بر جهتگیری خلافت طی سالیان به سوی آن، به این سبب بود که در همان زمان، در شام یکی از باسابقهترین دشمنان اسلام قبل از فتح، که از زمان خلیفه دوم به امارت منطقه شام منصوب شده بود، مجدّانه درصدد تبدیل خلافت به سلطنت بود و امام حسن و نیز بسیاری از مسلمانان به روشنی از آن آگاه بودند. همین مسئله مهمترین اولویت حکومتی حسن (علیهالسلام) را به از میان برداشتن این جریان اختصاص داد.دستگاه فرمانروایی معاویة بن ابیسفیان در شام با دستگاه خلافت پهلو میزد. این همعرضی تا زمان خلافت علی با هیچگونه مخالفتی روبهرو نشده بود، چراکه دو خلیفهای که معاویه کارگزارشان بود، تقویت او را به دلایل متعدد ضروری میشمردند. علی (علیهالسلام) نه تنها چنین دیدگاهی نداشت، بلکه معتقد بود حضور معاویه در بدنه قدرت جز ضرر و زیان برای امت اسلامی سودی ندارد و ازاینرو از همان آغاز وی را عزل کرد. [۱۸۶]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۷۹ـ۱۸۰.
حسن نیز به تقابل با معاویه دست زد، ولی اوضاع بغرنج آن دوره برای امام حسن راهی جز مصالحه باقی نگذاشت. بنابراین وی پس از شش ماه خلافت، در حالی که رسم خلیفهکشی او را نیز در معرض سوءقصد قرار داد، از خلافت کنارهگیری و با معاویه صلح کرد. بنابه روایت بلاذری، [۱۸۷]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۷، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
یکی از شروط امام حسن در صلحنامه، خودداری معاویه از تعیین جانشین و واگذاری آن به مسلمانان بوده است. [۱۸۸]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۶۳، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
نیز گفته شده است که امام با پیشنهاد معاویه مبنی بر احراز مقام خلافت پس از معاویه مخالفت کرد. [۱۸۹]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۶ـ۲۸۷، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
این دو موضعگیری از نگرانی امام از اقدام بعدی معاویه در جهت تحقق سلطنت موروثی و تلاش آن حضرت برای ممانعت از این اقدام خبر میدهد. [۱۹۰]
رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ج۱، ص۱۸۱، قم ۱۳۷۷ش.
این نگرانی، خیلی زود تأیید شد، چه معاویه در همان روز انعقاد قرارداد صلح، در یک سخنرانی بر اینکه تمام تلاشهایش برای کسب قدرت بوده است تصریح کرد. [۱۹۱]
ابوالفر جاصفهانی، مقاتلالطالبیین، ج۱، ص۴۵، چاپ کاظم مظفر، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۵، چاپ افست قم ۱۴۰۵.
۳.۵ - امام حسنامام حسن آخرین خلیفه از اولین دوره خلافت اسلامی و از سلسله خلفایی بود که بعدها با عنوان راشدین در اندیشه و آرای مسلمانان متأخر (صرف نظر از دیدگاه متفاوت شیعیان در این خصوص) هویتی کاریزماتیک (فرهمند) یافتند. این نگرش که تصاویری روشن از آن را در آثار مؤلفان سنّیمذهب قرون مختلف بهوفور میتوان یافت، [۱۹۲]
شهفور بن طاهر اسفراینی، تاجالتراجم فی تفسیرالقرآن للأعاجم، ج۲، ص۵۰۱، چاپ نجیب مایل هروی و علیاکبر الهیخراسانی، ج۲، تهران ۱۳۷۵ش.
[۱۹۳]
محمد بن محمد غزالی، نصیحةالملوک، ج۱، ص۲۷ـ۲۸، چاپ جلالالدین همایی، تهران ۱۳۶۷ش.
[۱۹۴]
محمد بن محمد غزالی، نصیحةالملوک، ج۱، ص۱۴۸، چاپ جلالالدین همایی، تهران ۱۳۶۷ش.
[۱۹۵]
اسحاق بن ابراهیم سجاسی، فرائدالسلوک، ج۱، ص۳۴ـ۳۹، چاپ نورانی وصال و غلامرضا افراسیابی، تهران ۱۳۶۸ش.
حاصلِ برخورداری از ویژگیهایی چون تعلق به حلقه صحابه ممتاز پیامبر (عشره مُبَشَّره)، خویشاوندی نَسَبی یا سببی با پیامبر، فضل تقدم در اسلام و یاری پیامبر و آرمان الهیاش، و بالاخره سیره عملی (در این مورد، خلیفه سوم را باید مستثنا کرد) بود که نه تنها تفاوت معناداری میان آنان و خلفای بعدی پدید آورد، بلکه به شاخصی برای ارزیابی عملکرد صاحبان قدرت در جامعه اسلامی بدل شد. با این همه، محور این شاخص مشی حکومتی آنان بود که تدوین بخشی از مهمترین احکام مرتبط با خلافت و حکومت در میان اهلسنّت، براساس آن صورت گرفت. نظریاتی چون آرای اهل حل و عقد و اهل استخلاف، اصل شورا، [۱۹۶]
حاتم قادری، تحول مبانی مشروعیت خلافت: از آغاز تا فروپاشی عباسیان، ج۱، ص۸۳ـ۸۴، با رویکردی به آراء اهلسنّت، بنیان، ۱۳۷۵ش.
[۱۹۷]
حاتم قادری، تحول مبانی مشروعیت خلافت: از آغاز تا فروپاشی عباسیان، ج۱، ص۸۷، با رویکردی به آراء اهلسنّت، بنیان، ۱۳۷۵ش.
[۱۹۸]
رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ج۱، ص۹۹، قم ۱۳۷۷ش.
قریشی بودن خلیفه، نقش بیعت به عنوان وسیلهای برای اثبات خلافت یا اظهار وفاداری و موافقت، [۱۹۹]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۶ـ۷، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
[۲۰۰]
رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ج۱، ص۹۰ـ۹۳، قم ۱۳۷۷ش.
ضرورت اطاعت از حاکم با هدف حفظ جماعت امت و نهی از خروج، [۲۰۱]
ابنابیشیبه، المصنَّف فیالاحادیث و الآثار، ج۷، ص۵۶۶ـ۵۶۷، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
ممکن بودن یا نبودن خلع خلیفه، [۲۰۲]
ابنفرّاء، الاحکامالسلطانیة، ج۱، ص۲۰ـ۲۳، چاپ محمدحامد فقی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
جهاد با بُغات [۲۰۳]
ابنفرّاء، الاحکامالسلطانیة، ج۱، ص۵۴ـ۶۰، چاپ محمدحامد فقی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
و نظایر آن، همگی برگرفته از نحوه انتصاب این خلفا و عملکردشان بود که به عنوان الگوی حکومتی مطلوب به آنها استناد میشد.۴ - خلفای اموی۴.۱ - معاویهتشکیل خلافت اموی در سال ۴۱ به دست معاویة بن ابیسفیان، [۲۰۴]
هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۵۷، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۵۷ش.
خلافت اسلامی را با بحران مشروعیت مواجه ساخت. معاویه خلیفهای بود که نه مسلمانان او را در هیئت و مسلک خلفای پیشین میدیدند و نه حتی شهرتی نیک داشت. درواقع، برای بسیاری از مسلمانان بیعت با او به عنوان خلیفه، قابل تصور نبود، چنانکه در کوفه کار به بیعت اجباری کشید [۲۰۵]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۱۶ـ۲۱۷.
[۲۰۶]
ابوالفر جاصفهانی، مقاتلالطالبیین، ج۱، ص۴۵، چاپ کاظم مظفر، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۵، چاپ افست قم ۱۴۰۵.
و خود او نیز تصریح کرد که خلافت را نه با رضایت بلکه با زور به دست آورده است. [۲۰۷]
ابنعبدربّه، العقدالفرید، ج۴، ص۷۵ـ۷۶، چاپ علیشیری، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۱/ ۱۹۸۸ـ۱۹۹۰.
با این حال، او برای اثبات مشروعیت خلافتش چندان هم دست خالی نبود. به نوشته جاحظ، [۲۰۸]
عمرو بن بحر جاحظ، رسالة للجاحظ فی بنیامیة، ج۱، ص۹۳، در احمدبن علی مقریزی، کتاب النزاع و التخاصم، چاپ محمود عرنوس، قاهره ۱۹۳۷.
معاویه سال بیعت با خود را عامالجماعه نامید که تأکید بر اتفاقنظر برسر مسئله خلافت یک فرد و پدیدار شدن جماعت است. برخی صحابه به سبب محقق نشدن این امر، از بیعت با امام علی خودداری کردند و حتی اصل پذیرفته شده آن روزگار در باب بیعت (بیعت اهالی حرمین و مهاجران و انصار) را که درباره علی مصداق داشت، نادیده گرفته بودند [۲۰۹]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۳، ص۸ـ۹، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶.
[۲۱۰]
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، نامه۹، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش.
چنین دستاویزی که بعدها اصل «الحُکمُ لِمَنْغَلَبْ» در فقه سیاسی اهلسنّت از آن پدیدار شد، [۲۱۱]
رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ج۱، ص۱۶۲، قم ۱۳۷۷ش.
[۲۱۲]
رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ج۱، ص۱۸۸، قم ۱۳۷۷ش.
در تمام دوران خلافت معاویه و اخلافش، به عنوان مهمترین عامل مشروعیت بخش حکومت بود و مخالفان را به استناد آن سرکوب میکردند. [۲۱۴]
ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، ج۵، ص۵۶، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱.
هدف اصلی معاویه، همچنان که در اولین نطق خلافتش ابراز کرد، تبدیل خلافت به سلطنت بود و بعدها حتی به صراحت خود را مَلِک و نخستین پادشاه نامید و از زوال خلافت خبر داد، هرچند که حذف عناوین خلیفه و امیرالمؤمنین را به صلاح خود ندید، [۲۱۷]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۱۷.
چنین تناقضی، اگرچه جز برای هوادارانش و مردم شام که سالها به حکمرانی او خو گرفته و حتی از مدتها قبل او را امیرالمؤمنین خوانده بودند، به راحتی پذیرفتنی نبود اما غیرقابلحل نیز نمینمود، زیرا مشهورترین تصویر معاویه در اذهان عمومی، کسرای عرب بود. بدیهی بود که کسرای عرب نمیتوانست خلیفهای همانند خلفای پیشین باشد. او مجاز بود بیت المال را به قصد تصرفات شخصی در آن، مالاللّه بخواند، دارای چنان اعتباری باشد که خلیفه خدا و سلطاناللّه باشد [۲۲۲]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۶۹، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۲۲۳]
مسعودی، مرو ج (بیروت)، ج۳، ص۲۳۵.
و بالاخره آنکه حکومت را امتیازی خدایی برای خاندان خویش بشمارد. [۲۲۴]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۳، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۲۲۵]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۷، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
مورد اخیر به نگرش غالبی تبدیل شد که علاوه بر اینکه موروثیشدن خلافت در میان امویان را در پی داشت، مفهوم خلافت اسلامی را با دستاویزی مذهبی به سلطنت اسلامی مبدل ساخت. این امر بعدها با حدیثی منسوب به پیامبر، با مضمون «خلافت سی سال است و پس از آن پادشاهی است»، [۲۲۷]
نعیم بن حمّاد، کتابالفتن، ج۱، ص۵۷، چاپ سهیل زکار، مکه ۱۹۹۱، چاپ افست دمشق.
[۲۲۸]
احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، ج۶، ص۲۸۹، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳.
تأکید و حتی به نوعی تأیید شد. وجه اسلامی این سلطنت، علاوه بر حفظ عنوان امیرالمؤمنین، تمسک به ظواهری عوامپسند نظیر تلاش برای انتقال منبر و عصای پیامبر به شام و نیز تبلیغ همان سلطاناللّه بود که این بهویژه شیوهای مؤثر برای ترساندن مردم [۲۳۱]
ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، ج۴، ص۳۰۴، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱.
و توجیه دیگری برای سرکوب معترضان به شمار میرفت.۴.۲ - یزیداینرویکرد بعدها در نایبخلیفگی و سپس خلیفگی یزید نقشی اساسی ایفا کرد. نایبخلیفگی که موضوع ولایتعهدی موروثی را برای نخستین بار وارد ساختار خلافت کرد، جز تداوم خلافت در میان امویان، معانی دیگری هم داشت که از همه مهمتر نابودی وجه اسلامی خلافت (بهویژه از نظر خصای صشخصیتی خلیفه) تا آن زمان بود. با این حال، عمق فاجعه تا وقتی که نایب خلیفه، خلیفه شد (سال ۶۰) و علاوه بر زیرپا نهادن ارزشهای اسلامی، تمام مخالفتها را نیز با خشونتی سبعانه سرکوب کرد، روشن نشد. در این هنگام، امام حسین (علیهالسلام) و یارانش را خارجی (خارج از دین) نامیدند اهالی مدینه را پس از سرکوب قیامشان، واداشتند تا یکی از دو گزینه مرگ یا بیعت به عنوان بردهای که جان و مالش در اختیار خلیفه است، را انتخاب کنند [۲۳۳]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۴، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
[۲۳۴]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۵۰.
و برای سرکوب زبیریان، کعبه را آتش زدند. این بدان معنا بود که از آن پس، دیگر مشروعیت خلافت خلیفه با چگونگی پایبندیاش به حق سنجیده نمیشد، بلکه خود او معیار حق و باطل و حتی بهترین عمل پس از اظهار عقیده توحید، سرکوب مخالفانش بود. با این همه، برپایی قیامهایی از نوع واقعه حَرَّه و بعدها تَوّابین و قیام مختار ثقفی نشان میدهد که این نوع تلقی از خلیفهگری، اگرچه مسلط، اما همهگیر نبوده و به جز خاندان پیامبر که موضع خود را در قیام کربلا نشان دادند، گروههایی از مسلمانان، به ویژه اهالی حرمین ( مکه و مدینه) و عراق نیز آن را برنمیتافتند. دلایل مخالفت مطرحشده از سوی این مخالفان و معیارهایشان برای خلیفه مطلوب [۲۳۷]
خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۵۷، چاپ مصطفی نجیب فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.
[۲۳۸]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۷۳ـ۱۷۴، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
از وجود یک جبهه فکری قوی خبر میدهد که مدافعان آن، در پی بازگرداندن خلافت به مسیر پیشین آن بودند. یکی از این مخالفان که بعدها مدعی خلافت نیز شد، عبداللّه بن زبیر بود.ابنزبیر، اگرچه از ابتدا با عنوان خلافت دست به قیام نزد، اما از مدتها پیش داعیه آن را داشت [۲۴۰]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۷۳، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
و پس از مرگ یزید در سال ۶۴، برپایه «عمل به کتاب خدا، سنّت رسول و سیره خلفای صالح» مردم را به بیعت با خویش فراخواند. [۲۴۱]
احمد بن یحیی بلاذری، کتاب فتوحالبلدان، ج۶، ص۳۴۱، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۶۶، چاپ افست فرانکفورت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲.
این فراخوان که بازگشت به شکل اولیه خلافت، به عنوان آرمانی سیاسی در کانون آن قرار داشت، با کنارهگیری معاویة بن یزید از خلافت و اوضاع نابسامان امویان، بهتدریج ابعاد گستردهای یافت و از محدوده حجاز [۲۴۲]
کتابالذخائر و التحف، چاپ محمد حمیداللّه، کویت ۱۹۵۹.
فراتر رفت.درباره معاویة بن یزید و علت کنارهگیریاش از خلافت که به مرگی مشکوک ختم شد، روایات مشروحی در دست نیست اما آنچه در باب برائتجویی وی از اعمال پدر و جدش و تصریح بر مواضع ناحقشان و ضرورت انتخاب آزادانه خلیفه از سوی مردم [۲۴۳]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۵۴.
[۲۴۴]
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۳، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش.
به جای مانده است، از وجود همان جبهه فکری قویِ پیشگفته و رسوخ آن حتی در میان امویان خبر میدهد. اینکه او این سخنان را نزد عموم مردم بیان کرد و در همانجا نیز خود را از خلافت خلع نمود، ضمن آنکه نوعی فراخوان عمومی به بازنگری اساسی در باب خلافت محسوب میشد، در عین حال تصریح بر اعتقاد نداشتن به سلطاناللهی بود که خلعت خلافتش هدیه خداوند تلقی میشد و هیچکس حق خلع آن را نداشت. چنین موضعی جز سلب مشروعیت خلافت از سفیانیان نتیجه دیگری نداشت و چهبسا اگر وضع بهگونهای دیگر بود، به تغییر روند خلافت میانجامید، اما سردرگمی جامعه اسلامی بیش از آن بود که زمام خلافت را از اختیار امویان خارج سازد، بهویژه آنکه شاخه مروانی امویان به پشتوانه حمایت شامیان، برای حفظ قدرت به سرعت وارد عمل شد.۵ - خلافت مروانیانخلافت مروانیان از سال ۶۴ آغاز شد و با ده خلیفه تا سال ۱۳۲ تداوم یافت. مروانیان میراث سفیانی خلافت را نه فقط در رویکرد سلطنت مآبانه آن تداوم بخشیدند بلکه در ارتقای بیش از پیش مقام معنوی خلیفه کوشیدند. خلیفه در معنای مروانی آن قدسیّتی بسیار داشت و این شأن قدسی در القابی چون خلیفةاللّه فیالارض، [۲۴۶]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۹، ص۲۷۸، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
امیناللّه، راعیاللّه فیالارض، ولیالحق، ولیّ عهداللّه، امامالهدی، الامامالمبارک و خیاراللّه للناس به روشنی آشکار بود. نظریهپردازان دستگاه خلافت اموی در ترویج چنین رویکردی، جاعلان حدیث و بهویژه شعرا بودند که طیف گستردهای از مفاهیمِ منجر به قدسیّت شأن خلیفه را در اقوالشان میتوان یافت. [۲۴۷]
رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ج۱، ص۲۳۶ـ۲۴۷، قم ۱۳۷۷ش.
از حجاج نیز، نقل شده است که تعابیر سایه خدا (ظلاللّه) و «معصوم از هر نوع خطای در سخن و عمل، با کفالت الهی» [۲۴۹]
ابنعبدربّه، العقدالفرید، ج۵، ص۲۱، چاپ علیشیری، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۱/ ۱۹۸۸ـ۱۹۹۰.
را برای خلیفه به کار میبرده و مدعی آن بوده است که «خبر آسمان ( وحی) از خلیفه قطع نشده است». تردید نمیتوان کرد که بهرهبرداریهای سیاسی مهمترین هدف چنین رویکردی بوده است، بهویژه آنکه در پناه چنین تبلیغاتی، سرکوب مخالفان مستمسکی دینی یافت و میتوانست جلوهای از تأییدات الهی خلیفه را نمایان سازد. [۲۵۱]
همام بن غالب فرزدق، دیوان، ج۱، ص۷۳، قدم له و شرحه مجید طراد، بیروت ۱۴۱۹/ ۱۹۹۹.
[۲۵۲]
همام بن غالب فرزدق، دیوان، ج۱، ص۷۶، قدم له و شرحه مجید طراد، بیروت ۱۴۱۹/ ۱۹۹۹.
[۲۵۳]
همام بن غالب فرزدق، دیوان، ج۱، ص۹۴، قدم له و شرحه مجید طراد، بیروت ۱۴۱۹/ ۱۹۹۹.
[۲۵۴]
همام بن غالب فرزدق، دیوان، ج۱، ص۹۶، قدم له و شرحه مجید طراد، بیروت ۱۴۱۹/ ۱۹۹۹.
این بهانه در عین حال، مسئله وراثت خلافت را نیز که مروان بن حکم سرسلسله مروانیان آن را تا انتخاب دو ولیعهد که یکی پس از دیگری جانشین وی میشدند، ارتقا داد، [۲۵۵]
مسعودی، مرو ج (بیروت)، ج۳، ص۲۸۸.
به سهولت حل میکرد، بیآنکه برای ادعای رقبا مشروعیتی باقی بگذارد. تصویر واضحی از القای این اندیشه را در عهدنامه ولایتعهدی ولید بن یزید برای دو پسرش میتوان یافت که در آن از عهد خداوند برای خلفایش سخن گفته است. با این همه، این تصور از خلافت یگانه تصویر موجود در اذهان مسلمانان آن روزگار نبود. صرفنظر از ابنزبیر، گروههای دیگری نیز بودند که (اگرچه بهسختی اما بهطور مداوم) در ترویج نگرش خاص خود در این خصوص میکوشیدند. شیعیان و نیز گروههایی از معترضان مسلمان که مدافعان سیاسی امام علی و خاندانش را تشکیل میدادند، ضدیت خود را با خلافت موجود از طریق جانبداری از قیامهای علویان (به عنوان شایستهترین افراد برای تحقق آرمانهای اصلی اسلام) نشان میدادند. بسیاری از اینان بعدها جذب شعار گیرای داعیان عباسی یعنی «الرضا من آل محمد» شدند و به امید انتقال خلافت به خاندان پیامبر، جنبش عباسی را یاری کردند (عباسیان). درباره علویان، وضع متفاوت بود. شاخهای از آنان (امامان شيعى از نسل حسين بن على (عليهالسلام)) بهرغم تلاش برای ترویج اندیشههایی که در ضدیت آشکار با نظام خلافت بودند، به دلیل احتراز آشکار از فعالیتهای سیاسی ـ نظامی، از صدمات آشکار امویان مصون ماندند و توانستند بهتدریج چهارچوب نظام فکری ـ مذهبی تشیع امامیه را (بر مبنای امامت منصوص و معصوم) شکل دهند و آن را از نابودی برهانند. در مقابل، گروههای دیگری از علویان (زیدیها) بر «قیام به سیف» به عنوان بهترین راهحل ممکن تأکید میورزیدند و برای تحقق الگوی موردنظر خود در خلافت، دست به تقابل آشکار سیاسی ـ نظامی با امویان زدند. موفقیت اینان در عصر اموی، به دلیل صدمات سنگین متحمل شده از جانب امویان، تقریبآ هیچ بود، اما بعدها در نواحی مختلف جهان اسلام موفق به تشکیل حکومتهایی شدند که البته همیشه عنوان خلافت نداشتند.موضعگیری خوارج از نوع دیگر بود. تأکید این گروه به اختصاص نداشتن خلافت به قریش، تعارض سیاسی آنان با خلافت را از همان آغاز به اختلافی عمیق بدل کرد. به اعتقاد آنان هر مسلمان عادل، عالم و شجاعی میتوانست متصدی امر خلافت شود و بعدها حتی گروههایی از آنان به خلافت مسلمانان غیرعرب و زنان نیز قائل شدند. [۲۵۷]
علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱۸۹، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵.
[۲۵۸]
عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ج۱، ص۱۱۰ـ۱۱۱، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره.
[۲۵۹]
محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۱۶، چاپ محمد سید کیلانی، قاهره ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
بر پایه چنین اعتقادی، آنان از همان آغاز امیرالمؤمنینهای غیرقریشی خود را داشتند [۲۶۰]
عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ج۱، ص۸۵ـ۸۶، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره.
و با تفکیک آشکار جامعه خوار جاز سایر مسلمانان، به رویارویی پیوسته و خشن نظامی تمسک جستند. امیرالمؤمنینهای آنان براساس انتصاب عمومی منصوب میشدند و در صورت انحراف از دین و ارتکاب گناهان کبیره، پیروانشان اختیار خلع یا قتل آنان را داشتند. [۲۶۱]
محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۱۶، چاپ محمد سید کیلانی، قاهره ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
بعدها انشعابات درون گروهی خوارج و پراکندگی آنان در نقاط مختلف جهان اسلام، تلقی آنان از مفهوم خلافت را با تغییراتی همراه ساخت که در یکی از مهمترین نمونههای آن (متعلق به شاخه نَجَدات)، ضرورت وجود امام (خلیفه)، در صورت برخورداری جامعه انسانی از مساوات، نفی شد. براساس این نظریه، امامت (خلافت) وجوب شرعی نداشت و منوط به نیاز و مصلحت بود و با فرض فقدان مصلحت، ضرورت آن نیز از میان میرفت. [۲۶۲]
علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱۸۹ـ۱۹۰، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵.
[۲۶۳]
محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۲۴، چاپ محمد سید کیلانی، قاهره ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
عَجارِده نیز به وجود دو امام در یک زمان قائل بودند. [۲۶۴]
محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۳۰، چاپ محمد سید کیلانی، قاهره ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
۶ - مرجئهمُرجِئه نیز تلقی خاصی از خلافت داشتند. عقیده ارجاء محصول تردیدهای فکری گروههایی از مسلمانان در مواجهه با اختلافات و جنگهای داخلی مسلمانان در روزگار خلیفه سوم و چهارم بود. مرجئه نخستین [۲۶۵]
دیوان، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران ۱۳۶۲ش.
قائل به تقدم خلافت دو خلیفه اول بر امام علی علیهالسلام بودند و تأخیر خلافت امام علی را مشیت خداوندی تلقی میکردند. [۲۶۶]
محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۳۹، چاپ محمد سید کیلانی، قاهره ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
بعدها این عقیده به موضعی مبهم و ممتنع سوق یافت که بر مبنای پرهیز از قضاوت درباره برحق بودن یا نبودن یک گروه خاص، به منظور حفظ وحدت مسلمانان، قرار داشت اما در نهایت به دستاویزی برای توجیه مشروعیت خلافت موجود بدل گردید [۲۶۷]
حاتم قادری، اندیشههای سیاسی در اسلام و ایران، ج۱، ص۶۵ـ۶۶، تهران ۱۳۷۸ش.
[۲۶۸]
هلال بن مُحَسِّن صابی، کتاب تحفةالامراء فی تاریخ الوزراء، ج۱، ص۲۸ـ۲۹، چاپ آمدروز، لیدن ۱۹۰۴.
و حتی تحرکات ضدخلافتی برخی از مدافعان آن نیز [۲۶۹]
رسول جعفریان، مرجئه: تاریخ و اندیشه، ج۱، ص۸۹ـ ۹۱، قم ۱۳۷۱ش.
[۲۷۰]
رسول جعفریان، مرجئه: تاریخ و اندیشه، ج۱، ص۱۴۶ـ۱۷۵، قم ۱۳۷۱ش.
[۲۷۱]
محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۴۳، چاپ محمد سید کیلانی، قاهره ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷.
در تغییر این نتیجه که اندیشه جبریگری نیز به یاریاش آمد، تأثیر چندانی نداشت.بهرغم چنین تنوع و تکثر آرا، سیطره سیاسی و تبلیغات گسترده امویان سبب شد تا مفهوم غالب خلافت و خلیفه در اذهان عمومی مسلمانان (حتی پس از روزگار امویان)، همان مفهوم ترویجی امویان باشد. با این حال، از خود امویان به دلیل عدم مشروعیت مذهبی و سیاسی حکومتشان و رفتار ظالمانه آنان با خاندان پیامبر، نزد اکثریتی از مسلمانان (چه معاصر و چه در دورههای بعد) جز تصویری مخدوش و غیرقابل ترمیم باقی نماند. [۲۷۲]
عمرو بن بحر جاحظ، رسائلالجاحظ: الرسائلالکلامیة، ج۱، ص۲۴۲ـ۲۴۵، چاپ علی ابوملحم، بیروت ۲۰۰۴.
[۲۷۳]
محمد بن محمد غزالی، نصیحةالملوک، ج۱، ص۱۱۹، چاپ جلالالدین همایی، تهران ۱۳۶۷ش.
[۲۷۴]
هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۵۷، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۵۷ش.
[۲۷۵]
تحفه: در اخلاق و سیاست، از متون فارسی قرن هشتم، ج۱، ص۱۵۴، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران ۱۳۴۱ش.
اینکه بسیاری از مؤلفان مسلمان از کاربرد واژه امیرالمؤمنین یا حتی خلیفه برای امویان خودداری میکردند و یا با تمسک به حدیث سی سال خلافت و پس از آن ملوکیت، حکومت امویان را از دایره خلافت خارج میدانستند، با هدف القای همان تصویر ناخوشایند صورت گرفته است. در این خصوص، حتی وجود دو خلیفه اصلاحگر اموی، عمر بن عبدالعزیز و یزید بن ولید، یا تلاشهای برخی مؤلفان برای توجیه عملکرد امویان [۲۷۶]
محمد بن عبداللّه خطیب اسکافی، کتاب لطفالتدبیر، ج۱، ص۱۲، چاپ احمد عبدالباقی، بغداد ۱۹۶۴.
[۲۷۷]
محمد بن ولید طرطوشی، سراجالملوک، ج۱، ص۱۲۶ـ۱۲۷، بیروت ۱۹۹۵.
هم در تطهیر چهره منفی آنان تأثیر چندانی نداشت.۷ - خلافت در شرق جهان اسلام۷.۱ - عباسیانسومین دوران خلافت اسلامی با قیامی عمومی، که طی چندین دهه در قلمرو شرقی امویان گسترش یافت و رهبری آن را نوادگان عباس عموی پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم) برعهده داشتند، نض جگرفت. اساسیترین رویکرد محرکان این قیام، انتقال خلافت به خاندان پیامبر بود که با شعار «الرَّضا مِن آلمحمد» ترویج و با استقبال عمومی مواجه شد. نظر به احساسات همدلانه بسیاری از مسلمانان نسبت به علویان، نام این شخص برگزیده طی چندین دهه دعوت عباسی، فاش نشد و امام عباسی و هدف اصلی او جز برای معدودی خواص شناختهشده نبود. مهارتِ بهکار رفته در این مخفیکاری به گونهای بود که حتی چندی پیش از سقوط امویان، گروهی از علویان به رهبری عبداللّه بن حسن و پسرانش، با امیدواری کامل به انتقال خلافت به علویان به اخذ بیعت اقدام کردند. با این حال، دیری نپایید که معلوم شد هدف تمامی تلاشهای صورتگرفته طی سالها فعالیت سازمانیافته تبلیغاتی و گسترده، جز انتقال خلافت به عباسیان نبوده است و علویان سهمی در خلافت جدید ندارند. این مسئله از همان آغاز با واکنش شدید گروههایی از علویان مواجه شد و بهتدریج به تقابل نظامی ـ سیاسی آنان با عباسیان در تمام ادوار حکومتشان انجامید. با این حال، موضع سرسختانه عباسیان که با سرکوب شدید علویان همراه شد، توأم با پذیرش تدریجی مشروعیت حکومت عباسی در اذهان بسیاری از مسلمانان، تلاشهای علویان برای احراز مقام خلافت را ناکام گذاشت. ۷.۱.۱ - حکومت کردن بیش از پنج قرنعباسیان بیش از پنج قرن (۱۳۲ـ۶۵۶) با ۳۷ خلیفه بر بخش مهمی از قلمرو جهان اسلام حکم راندند. بیتردید در هنگام به قدرت رسیدن آنان، برای بسیاری پیشبینی حاکمیتی چنین درازمدت ممکن نبود، اما هم عباسیان و هم دیگران این تفاوت مهم را درک میکردند که نهاد خلافت در روزگار آنان تجربه سیاسی صد واند سالهای را در عرصه عمل و اندیشه پشت سر گذاشته است. درک این واقعیت خلفای جدید را از همان آغاز به ضرورت تدوین یک نظام فکری متناسب با عقاید و اهدافشان آگاه ساخت. بهویژه آنکه مدعیان بانفوذی چون علویان را پیش رو داشتند. ازاینرو پس از تثبیت سیاسی، تثبیت بنیانهای فکری خلافت عباسی مهمترین اولویت آنان شد. تدوین این بنیان فکری برای عباسیان که سابقهای طولانی در ساماندهی فعالیتهای قوی تشکیلاتی و سیاسی داشتند، دشوار نبود. زمینه فکری مهمی با شعار «الرِّضا مِنْ آل محمد» از سالها قبل فراهم شده بود و گام عملی مهمی نیز هنگام بیعت با نخستین خلیفه عباسی برداشته شد. بیعت با سفاح بر مبنای احقاق حقوق اهلبیت و بازگشت میراث الهی (جانشینی) پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلم) به خاندانش [۲۷۸]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۵۰ـ۳۵۱.
صورت گرفت. به این ترتیب، از آن پس مفهوم اهلبیت، که تا آن زمان دایره محدود خانواده پیامبر (پیامبر، امام علی، فاطمه، امام حسن و امام حسین) را دربرمیگرفت، تفسیری جدید و دامنه شمولی گستردهتر یافت، بیآنکه در قداستش خدشهای وارد گردد. بر این تفسیر سلیقهای بعدها در نامهنگاریهای خصمانه منصور عباسی با محمد بن عبداللّه بن حسن، معروف به نفس زکیّة نیز تأکید میشد و منصور حتی کار را به آنجا رساند که (به شیوه عرب جاهلی) عباسیان را به دلیل عموزادگی، بیش از دخترزادگان (علویان) مستحق جانشینی پیامبر دانست. این موضع که آشکارا ادعای علویان در باب خلافت را مردود میشمرد، بعدها نه تنها با برساختن احادیثی که براساس آنها پیامبر حکومت عباسیان را پیشبینی کرده بود [۲۸۱]
اسماعیل بن محمد مستملی بخاری، شرحالتعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۵۴۲، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ش.
[۲۸۲]
ابنطقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، ج۱، ص۱۹۱، بیروت: دارصادر.
تقویت گردید، بلکه به شیوهای آگاهانه و هدفمند در القاب و عناوین خلفا نیز به کار گرفته شد. شدت حساسیت عباسیان به این موضوع را میتوان از واکنش شدید آنان به اقدام مأمون در تفویض ولایتعهدی به امام رضا (علیه السلام) [۲۸۴]
ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، ج۸، ص۴۲۴ـ۴۲۸، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱.
به روشنی دریافت. همچنان که بعدها نیز تمایلات شیعی برخی خلفای عباسی [۲۸۶]
مسعودی، مرو ج (بیروت)، ج۵، ص۵۱.
[۲۸۷]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۳۰۹، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
به تغییر رویکرد آنان در این خصوص منجر نشد.۷.۱.۲ - سلطنت موروثیمبنای فکری یادشده، بهرغم بیسابقه بودن و برخی تفاوتهای شکلی، در اساس و هدف، همان ساختار خلافت ـ سلطنت موروثی امویان بود. در باب اشرافیگری عباسیان، بهویژه بر تأثیرپذیری آنان از سنن ایرانی و تشبُّث آنان به روش شاهان ایرانی پیش از اسلام تأکید شده است، [۲۸۸]
آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ج۱، ص۳۳، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش.
[۲۸۹]
آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ج۱، ص۴۸، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش.
اما (در عین پذیرش این نظر) نباید از یاد برد که رویکرد سلطنتمآبانه به خلافت از روزگار امویان به ساختار خلافت راه یافته و حتی به دلیل خوگرفتن مسلمانان با نزدیک به یک سده زمامداری شاهانه امویان، نهادینه شده بود. شواهد این نهادینه شدن عبارتاند از: نگارش آثار مربوط به تشریفات و آداب و رسوم دربار خلفا از همان قرون دوم و سوم، قرار گرفتن تجملات و تشریفات در همه ابعاد در زمره شئون لازم برای خلیفه و دستگاه خلافت، [۲۹۰]
عمرو بن بحر جاحظ، کتابالتا جفی اخلاق الملوک، ج۱، ص۱۵ـ۲۱، چاپ فوزی عطوی، بیروت ۱۹۷۰.
[۲۹۱]
عمرو بن بحر جاحظ، کتابالتا جفی اخلاق الملوک، ج۱، ص۲۴ـ ۳۲، چاپ فوزی عطوی، بیروت ۱۹۷۰.
[۲۹۲]
عمرو بن بحر جاحظ، کتابالتا جفی اخلاق الملوک، ج۱، ص۵۳ـ۸۷، چاپ فوزی عطوی، بیروت ۱۹۷۰.
[۲۹۳]
محمد بن حارث ثعلبی، اخلاق الملوک، ج۱، ص۳۷ـ۱۰۱، چاپ جلیل عطیه، بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳.
لحاظ نشدن سادهزیستی در زمره ویژگیهای ضروری خلفا در آثار مؤلفان، و معرفی خلفای نخست و خلفایی چون عمر بن عبدالعزیز صرفآ به مثابه الگوهای نمادین زهد و سادهزیستی و نه الگوهای قابل اجرا. [۲۹۴]
علی بن محمد ماوردی، کتاب نصیحةالملوک، ج۱، ص۱۳۶ـ۱۴۰، چاپ محمدجاسم حدیثی، بغداد ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.
حتی در نصایح زهّاد و عرفا خطاب به خلفا نیز، شاید به دلیل اطمینان از بیفایده بودن، عمومآ اثری از این نکته نیست. [۲۹۵]
محمد بن محمد غزالی، نصیحةالملوک، ج۱، ص۲۷ـ۳۰، چاپ جلالالدین همایی، تهران ۱۳۶۷ش.
[۲۹۶]
علی بن محمد ماوردی، کتاب نصیحةالملوک، ج۱، ص۶۴ـ۶۵، چاپ محمدجاسم حدیثی، بغداد ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.
این اشرافیگری به گونهای بود که بنابه روایتی، در همان قرن اول خلافت عباسیان، جداسازی خلیفه از دیگران چنان شد که همسانی با او، حتی در کفش و لباس نیز مذموم شمرده میشد. [۲۹۷]
عمرو بن بحر جاحظ، کتابالتا جفی اخلاق الملوک، ج۱، ص۵۶، چاپ فوزی عطوی، بیروت ۱۹۷۰.
بعدها کار به آنجا رسید که فقط تعداد حاجبان خلیفه هفتصد نفر بود و گاه از خلیفه با عنوان سلطان یاد میشد. [۲۹۸]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۴، ص۱۹، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۲۹۹]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۳۰، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
نیز میدانیم که ثروت خلفای عباسی به اندازهای بود که بیتالمالی ویژه بهنام بیتالمال خاصه در اختیار داشتند که اموال منقول و غیرمنقول آنان، هدایا، اموال مصادرهای و نظایر آن را در برمیگرفت. [۳۰۰]
محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتّاب، ج۱، ص۱۷۶، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره ۱۳۵۷/ ۱۹۳۸.
[۳۰۱]
هلال بن مُحَسِّن صابی، کتاب تحفةالامراء فی تاریخ الوزراء، ج۱، ص۲۷، چاپ آمدروز، لیدن ۱۹۰۴.
[۳۰۲]
ابنزبیر، کتابالذخائر و التحف، ج۱، ص۲۱۳، چاپ محمد حمیداللّه، کویت ۱۹۵۹.
[۳۰۳]
ابنزبیر، کتابالذخائر و التحف، ج۱، ص۲۱۸، چاپ محمد حمیداللّه، کویت ۱۹۵۹.
بدیهی است که در چنین ساختاری، وراثت رکن لازمالاجرا به شمار میآمد. سفاح که خود به توصیه آخرین امام عباسی به قدرت رسیده بود، دو جانشین از پیش تعیینشده داشت که برادرش منصور و برادرزادهاش عیسی بن موسی بودند. منصور نیز که با کودتایی درون خاندانی، برادرزادهاش را به نفع پسر خویش کنار زد، دو ولیعهد برگزید و بعدها نیز پسرش مهدی، همان روش را برای ولایتعهدی دو پسرش به کار گرفت. [۳۰۷]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۷۹ـ ۳۸۰.
[۳۰۸]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۹۵.
هارون الرشید، یکی از دو جانشین مهدی، دو ولیعهد را به سه ولیعهد افزایش داد، [۳۱۰]
محمد بن عبداللّه ازرقی، اخبار مکة و ماجاء فیها من الآثار، ج۱، ص۲۳۲ـ۲۴۱، چاپ رشدی صالح ملحس، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳، چاپ افست قم ۱۳۶۹ش.
اما بحران جانشینی وی که به جنگی خونین میان دو پسرش امین و مأمون منجر شد، خلفای بعدی را متقاعد کرد که تاحد امکان، بیش از یک ولیعهد برنگزینند. [۳۱۲]
عباس احمدوند و سعید طاووسی مسرور، «شروط احراز ولایتعهدی در دوران اموی و عصر اول عباسی»، ج۱، ص۴ـ۱۱، فصلنامه مطالعات تاریخ اسلام، سال ۱، ش ۲ (پاییز ۱۳۸۸).
ساختار خلافت عباسی که طی پانصد سال حکومت آنان تداوم یافت، بهرغم تشابه بنیادینش با خلافت اموی، وجه تمایزی مهم نیز داشت که همانا قانونمندشدن بود. این مهم حاصل تلاش آن دسته از اندیشمندان سنّیمذهب بود که به دلیل تعامل مثبتشان با خلافت عباسی و بهرغم اذعان به انحصار خلافت راستین در سی سال خلافت خلفای راشدین، شکل موجود خلافت را میپذیرفتند. در این ساختار قانونمند، تمامی وجوه مربوط به خلیفه و خلافت اعم از نحوه انتخاب خلیفه، ویژگیهای ضروری وی، وظایفش، ولایتعهدی، شرایط عزل خلیفه، نحوه انتخاب کارگزاران حکومتی و نظایر آن مورد بحث و بررسی قرار گرفته و ماحصل آن به عنوان قوانین شرعی و عرفی عرضه شده بود. براساس این قوانین، قریشی بودن، علم، عدالت، تدبیر، شجاعت، سلامت حواس و سلامت جسمانی از مهمترین شروط احراز مقام خلافت بود. خلیفه یا از طریق صلاحدید اهل حل و عقد (شورا) یا از طریق تعیین خلیفه پیشین (استخلاف) یا از راه زور و غلبه (تغلّب) مجاز به تصدی مقام خلافت بود. منصب خلافت با بیعت رسمیت مییافت. تنفیذ احکام، اقامه حدود، جهاد با کفار، اخذ صدقات ( زکات) و صرف آن برای مستحقان، دفع اشرار و برپایی نمازهای آدینه و اعیاد از جمله وظایف خلیفه به شمار میرفت. خلیفه مجاز به تعیین یک یا چند ولیعهد بود و عزل خلیفه در شرایطی خاص امکان داشت. [۳۱۳]
محمد بن طیب باقلانی، التمهید فیالرد علیالملحدة المعطلة و الرافضة و الخوار جو المعتزلة، ج۱، ص۱۸۱ـ ۱۸۴، چاپ محمود محمد خضیری و محمد عبدالهادی ابوریده، قاهره ۱۳۶۶/ ۱۹۴۷.
[۳۱۴]
عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، کتاباصولالدین، ج۱، ص۲۷۷، استانبول ۱۳۴۶/ ۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱.
[۳۱۵]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۴ـ۲۹، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
[۳۱۶]
ابنفرّاء، الاحکامالسلطانیة، ج۱، ص۱۹ـ۲۰، چاپ محمدحامد فقی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
[۳۱۷]
محمد بن محمد بزدوی، کتاب اصولالدین، ج۱، ص۱۸۹ـ۱۹۲، چاپ هانس پیترلینس، قاهره ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۳۱۸]
عمر بن محمد نسفی، بیان اعتقاد اهلسنت و جماعت، ج۱، ص۱۷۰ـ۱۷۱، چاپ محمد خوانساری و آلبرت ناپلئون کمپانیونی، در فرهنگ ایران زمین، ج۴ (۱۳۳۵ش).
نظیر چنین مباحثی در آرای مخالفان سیاسی ـ عقیدتی نظام خلافت هم بازتاب داشت. [۳۱۹]
اخوانالصفا، رسائل اخوانالصفاء و خلّانالوفاء، ج۳، ص۴۰۷، چاپ عارف تامر، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.
بیعت با خلیفه، بهویژه با آداب و رسومی خاص همراه بود که از آن جمله بودند: بیعت خاصه (بیعت بزرگان و اعیان و صاحبمنصبان) و بیعت عامه، [۳۲۰]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۲۱، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
[۳۲۱]
ابنفرّاء، الاحکامالسلطانیة، ج۱، ص۲۴، چاپ محمدحامد فقی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
اعطای بُرده ( عبا) و عصا و خاتم به عنوان نشانههای خلافت به خلیفه، [۳۲۲]
محمد بن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۲، ص۱۱۶۹، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۶ش.
[۳۲۳]
عبدالملک بن محمد ثعالبی، آدابالملوک، ج۱، ص۷۶، چاپ جلیلعطیه، بیروت ۱۹۹۰.
[۳۲۴]
عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، ج۱، ص۱۵۳، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ش.
[۳۲۵]
ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج۹، ص۲۱۹، چاپ محمد عبدالقادر عطاو مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
تنظیم بیعتنامهای (در برخی موارد) که بر صلاحیت خلیفه برای کسب مقام خلافت و صحت شرایط بیعت صحه میگذاشت، [۳۲۶]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۹، ص۲۷۶ـ۲۷۹، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
و اعطای مال بیعت به سپاهیان برای جلوگیری از شورش آنان. نهادهای مرتبط با خلافت، همچون وزارت و امارت و قضاوت و دواوین دولتی نیز بهتدریج ساختاری قانونمند یافتند [۳۲۷]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۲۹، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
و این امر موجب شد نظریهپردازان اندیشه خلافت به ذکر تعاریف و قوانینی مشخص در باب ماهیت و حدود وظایف هریک از آنها و زیر مجموعههایشان بپردازند. [۳۲۸]
حسین فلاح کساسبه، المؤسسات الاداریة فی مرکز الخلافة العباسیة (الدواوین)، ج۱، ص۸۰ـ۸۳، مؤته ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲.
[۳۲۹]
حسین فلاح کساسبه، المؤسسات الاداریة فی مرکز الخلافة العباسیة (الدواوین)، ج۱، ص۱۰۱ـ۱۰۵، مؤته ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲.
[۳۳۰]
حسین فلاح کساسبه، المؤسسات الاداریة فی مرکز الخلافة العباسیة (الدواوین)، ج۱، ص۱۴۹ـ۱۵۰، مؤته ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲.
[۳۳۱]
داود فیرحی، نظام سیاسی و دولت در اسلام، ج۱، ص۱۰۴ـ۱۱۶، تهران ۱۳۸۲ش.
به موازات این قانونمندی، حیطه اقتدار خلیفه نیز محل مباحث گوناگون بود، اگرچه تلقی خلافت به عنوان منصبی سیاسی ـ مذهبی سبب نشد تا اقتدار خلیفه در هر دو حوزه دینی و سیاسی به رسمیت شناخته شود، دامنه این اقتدار در ادوار مختلف خلافت عباسیان و به تناسب اوضاع سیاسی، متغیر بود. نسلهای اولیه خلفای عباسی شأن مذهبی ـ سیاسی مقتدرانهای داشتند و اقتدار دینی آنان اساس قدرت سیاسیشان محسوب میشد. [۳۳۲]
ابنمقفع، المجموعةالکاملة مؤلفات عبداللّهبن المقفع، ج۱، ص۱۹۲، بیروت ۱۹۷۸.
[۳۳۳]
یعقوب بن ابراهیم ابویوسف، کتابالخراج، ج۱، ص۵، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
[۳۳۴]
آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ج۱، ص۳۶ـ۳۹، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش.
نمونه شاخص این خلفا مأمون بود که نه فقط اقتدار سیاسیاش را با تحمیل شکستی سنگین بر امین و نیز اقدام بیسابقه در اعلام ولایتعهدی امام رضا (علیهالسلام) به رخ کشید، بلکه با ورود به عرصه جدالهای مذهبی (محنت)، برپایی جلسات مناظره علمی و مذهبی [۳۳۵]
ابن ابیطاهر، بغداد فی تاریخ الخلافة العباسیة، ص۴۰ـ۴۴، بغداد ۱۳۸۸/ ۱۹۶۸.
[۳۳۶]
ابن ابیطاهر، بغداد فی تاریخ الخلافة العباسیة، ص۴۸، بغداد ۱۳۸۸/ ۱۹۶۸.
و تدوین سیاستهای فرهنگی موردنظر خود اقتدار مذهبی خلیفه را نیز به بخش لاینفک شأن خلافت تبدیل کرد. [۳۳۹]
آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ج۱، ص۴۰ـ۴۲، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش.
[۳۴۰]
عبداللّه بن عمر صفیالدین بلخی، فضائل بلخ، ج۱، ص۱۴۹ـ۱۵۰، ترجمه عبداللّهبن محمد حسینی بلخی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۵۰ش.
۷.۱.۳ - افول سياسى عباسياندوره مأمون، بهویژه به دلیل نفوذ عمیق خاندان ایرانی سهل ( حسن بن سهل؛ فضل بن سهل)، با تأثیرپذیری فراوان از بینش ایرانی در حکومت متمایز میشود. [۳۴۱]
محمدمنصور فلامکی، فارابی و سیر شهروندی در ایران، ج۱، ص۲۰۱ـ۲۱۱، تهران ۱۳۶۷ش.
[۳۴۲]
صادق حیدرینیا، شهریار ایرانی: دیباچهای بر نظریهی سیاست در ایران، ج۱، ص۱۳ـ۱۴، تهران ۱۳۸۶ش.
[۳۴۳]
صادق حیدرینیا، شهریار ایرانی: دیباچهای بر نظریهی سیاست در ایران، ج۱، ص۱۰۷ـ۱۰۸، تهران ۱۳۸۶ش.
این تأثیرپذیری که ریشههای آن به روزگار اقتدار برمکیان بازمیگشت و بعدها نیز در آثار دولتمردان، مؤلفان و نظریهپردازان ایرانی، به انحای گوناگون، بازتاب یافت، [۳۴۴]
احمد بن داوود دینوری، الاخبارالطِّوال، ج۱، ص۱۱۰۱۱۱، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش.
[۳۴۵]
مسکویه، ج۱، ص۲۵۱ـ ۲۵۳.
[۳۴۶]
حسن بن علی نظامالملک، سیرالملوک، ج۱، ص۲۳ـ۴۴، یا، سیاستنامه، ج۱، چاپ محمد آلتای کویمن، آنکارا ۱۹۷۶.
[۳۴۷]
حسن بن علی نظامالملک، سیرالملوک، ج۱، ص۸۴ـ۱۰۰، یا، سیاستنامه، ج۱، چاپ محمد آلتای کویمن، آنکارا ۱۹۷۶.
[۳۴۸]
محمد بن محمد غزالی، نصیحةالملوک، ج۱، ص۳۰ـ۵۹، چاپ جلالالدین همایی، تهران ۱۳۶۷ش.
[۳۴۹]
محمد بن محمد غزالی، نصیحةالملوک، ج۱، ص۲۵۷، چاپ جلالالدین همایی، تهران ۱۳۶۷ش.
[۳۵۰]
محمد بن محمد غزالی، نصیحةالملوک، ج۱، ص۲۷۸، چاپ جلالالدین همایی، تهران ۱۳۶۷ش.
[۳۵۱]
عثمان بن محمد منها جسراج، طبقات ناصری، ج۱، ص۱۳۱ـ۱۷۳، یا، تاریخ ایران و اسلام، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ش.
در تقویت اقتدار سیاسی ـ مذهبی خلیفه که همانند شاه نماینده خداوند و دارای اختیارات مطلق بود، مؤثر واقع شد.این وضع با تسلط نظامیان ترک بر دستگاه خلافت، به ویژه از روزگار متوکل علیاللّه، تغییر کرد. تغییرات از تعقیب و آزار معتزله (به تلافی ایام محنه/ محنت) و ترویج تسنن خشک و متعصب اهل حدیث آغاز گردید [۳۵۲]
یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۸۴ـ ۴۸۵.
[۳۵۳]
ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج۱۱، ص۲۰۶ـ۲۰۸، چاپ محمد عبدالقادر عطاو مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
و در قرن پنجم، در روزگار القادر باللّه طی فتوایی مذهبی ـ حکومتی، با تعیین حدودی جدید توأم با مجازات مرگ برای کفر، [۳۵۴]
خطیب بغدادی، ج۵، ص۶۲ـ۶۳.
[۳۵۵]
ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة، ج۵، ص۲۷۶، قاهره ۱۳۸۳ـ ۱۳۹۲/ ۱۹۶۳ـ۱۹۷۲.
به اوج خود رسید. برخلاف دوره نخست عباسی، این وضع بیش از آنکه ناشی از اقتدار مذهبی خلیفه باشد، برخاسته از تسلط اهل حدیث بر دستگاه خلافت بود. اقتدار سیاسی خلیفه نیز تا بدانجا افول کرد که عزل و نصب خلفا و تداوم حکومت و حتی مرگ و زندگیشان بهطور مطلق در اختیار نظامیان ترک قرار داشت. [۳۵۶]
مجملالتواریخ و القصص، چاپ محمدتقی بهار، ج۱، ص۳۶۲ـ ۳۶۵، تهران: کلاله خاور، ۱۳۱۸ش.
[۳۵۷]
مجملالتواریخ و القصص، چاپ محمدتقی بهار، ج۱، ص۳۷۴ـ۳۷۵، تهران: کلاله خاور، ۱۳۱۸ش.
[۳۵۸]
هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۱۸۵، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۵۷ش.
بعدها تسلط آل بویه و متعاقب آن سلجوقیان، نه فقط اضمحلال شأن سیاسی خلفا را سرعتی بیشتر بخشید، بلکه به جای خلیفه، سلطان و به جای خلافت، سلطنت اعتبار یافت. [۳۵۹]
تحفه: در اخلاق و سیاست، از متون فارسی قرن هشتم، ج۱، ص۱۳۳ـ۱۳۴، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران ۱۳۴۱ش.
خلفا البته از مدتها قبل (تقریبآ اواخر قرن سوم) در پی ظهور حکومتهای مستقل قدرتمند در نقاط مختلف قلمرو خلافت، که معمولا مناسباتشان با بغداد از حد به رسمیت شناختن خلیفه عباسی، [۳۶۰]
لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
دریافت نشان و لقب از سوی خلیفه و ارسال با جو خرا جسالیانه فراتر نمیرفت، تجربه تعامل با سلاطین را داشتند. تفاوت عمده این بود که آلبویه و سلجوقیان بغداد را تسخیر کرده بودند. این مسئله به نهاد سلطنت شأنی در تراز خلافت و قدرتی مطلق بخشید که خلفا چارهای جز به رسمیت شناختن و حکومت کردن در سایه اقتدار آن را نداشتند. [۳۶۱]
مجملالتواریخ و القصص، چاپ محمدتقی بهار، ج۱، ص۳۷۹ـ۳۸۰، تهران: کلاله خاور، ۱۳۱۸ش.
معدود خلفایی که درصدد رویارویی مستقیم با آن برآمدند نیز، جز نابودی خویش طرفی نبستند.چنین وضعی به همان اندازه که برای سلاطین خوشایند بود، علما و فقهای اهل سنّت را ــکه ساختار خلافت را با تمام کاستیهایش، به عنوان نمونه عملی حکومت اسلامی پذیرفته بودندــ نگران میساخت. این نگرانی را میتوان از خلال آرای آنان که تلاشی برای «حفظ موجودیت خلافت به هر شکل» بوده است، به روشنی دریافت. مهمترین موضعگیری در این خصوص که ریشه در روزگار اموی و نیز آرای نابته [۳۶۲]
عمرو بن بحر جاحظ، رسائلالجاحظ: الرسائلالکلامیة، ج۱، ص۲۴۳ـ۲۴۶، چاپ علی ابوملحم، بیروت ۲۰۰۴.
داشت، به رسمیت شناختن تعیین خلیفه از طریق تغلّب و مجاز دانستن خلافت فرد فاسق و فاجر و ممنوعیت قیام بر وی بود. [۳۶۳]
اسماعیل بن محمد مستملی بخاری، شرحالتعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۵۴۱ـ۵۴۲، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ش.
[۳۶۴]
محمد بن محمد بزدوی، کتاب اصولالدین، ج۱، ص۱۸۹ـ۱۹۲، چاپ هانس پیترلینس، قاهره ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۳۶۵]
عمر بن محمد نسفی، بیان اعتقاد اهلسنت و جماعت، ج۱، ص۱۷۰ـ۱۷۱، چاپ محمد خوانساری و آلبرت ناپلئون کمپانیونی، در فرهنگ ایران زمین، ج۴ (۱۳۳۵ش).
[۳۶۶]
عبدالملک بن محمد ثعالبی، آدابالملوک، ج۱، ص۵۲، چاپ جلیلعطیه، بیروت ۱۹۹۰.
ابوالحسن ماوردی که بر نقش همزمان دینی و دنیوی نهاد خلافت تأکید داشت، [۳۶۷]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۶ـ۱۵، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
راهکارهایی متعدد برای تعیین خلیفه در اوضاع گوناگون مطرح کرد [۳۶۸]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۶ـ۲۱، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
و کوشید تا از تضعیف بیش از پیش خلافت جلوگیری کند. همزمان، شرایط احراز خلافت نیز در آرای این نظریهپردازان شکل آسانتری به خود گرفت. چنانکه، زمینههای عزل خلیفه بسیار کاهش یافت. [۳۶۹]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۴ـ۶، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
[۳۷۰]
ابنفرّاء، الاحکامالسلطانیة، ج۱، ص۲۰ـ۲۸، چاپ محمدحامد فقی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
[۳۷۱]
عبدالملک بن عبداللّه جوینی، الغیاثی: غیاث الامم فی التیاث الظلم، ج۱، ص۷۶ـ۹۷، چاپ عبدالعظیم دیب، قطر ۱۴۰۱.
[۳۷۲]
عبدالملک بن عبداللّه جوینی، الغیاثی: غیاث الامم فی التیاث الظلم، ج۱، ص۱۳۸ـ۱۸۸، چاپ عبدالعظیم دیب، قطر ۱۴۰۱.
[۳۷۳]
آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ج۱، ص۱۳۴، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش.
تقویت نهاد خلافت البته با ملاحظه جایگاه سلطان توأم بود. این نظریهپردازان که سیطره سلاطین بر خلیفه را شاهد بودند، پرداختن به تعامل میان خلیفه و سلطان و مواردی چون نهاد امارت را فراموش نمیکردند. [۳۷۴]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۴۰ـ۷۳، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
[۳۷۵]
ابنفرّاء، الاحکامالسلطانیة، ج۱، ص۳۴ـ۵۱، چاپ محمدحامد فقی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
این بدان معنا بود که حفظ موجودیت خلافت را جز از این طریق ممکن نمیدانستند. هرچند در عمل، این علما (نه خلیفه) بودند که ضمن اعمال اقتدار دینی با سلطان همزیستی داشتند. [۳۷۶]
آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ج۱، ص۱۴۹، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش.
عامل مهم دیگر افول سیاسی عباسیان پیدایی خلفای رقیب در نواحی مختلف جهان اسلام بود. مهمترین آنان در نواحی غربی جهان اسلام حضور داشتند. نواحی شرقی، یعنی قلمرو عباسیان، نیز به دفعات با ادعاهای خلیفهگری مواجه شدند. علویان مهمترین رقیب عباسیان در این نواحی بودند و عباسیان نخستین دهههای خلافت خود را به درگیریهای خونین با آنها سپری کردند. به جز آن، در آغاز قرن سوم، عباسیان بغداد در اعتراض به تصمیم مأمون مبنی بر ولایتعهدی (امام رضا) علیهالسلام، ابراهیم بن مهدی عباسی را به خلافت نشاندند. در همان دوره، از مدعی دیگری به نام سهل بن سلامه انصاری یاد شده که در ۲۰۱ با شعار امر به معروف و نهی از منکر، مدتی بغداد را به آشوب کشید. همچنین، یعقوب لیث صفاری برای خلع خلیفه وقت، لشکرکشی نافرجامی به بغداد کرد [۳۷۹]
تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، ج۱، ص۲۳۰ـ۲۳۲، تهران: زوار، ۱۳۱۴ش.
و در ۲۸۰، الهادی الی الحق، امام زیدی یمن، با عنوان امیرالمؤمنین بر مسند قدرت نشست. [۳۸۰]
یحیی بن حسین ناطق بالحق، الافادة فی تاریخ الائمة السادة، ج۱، ص۴۴، چاپ محمدکاظم رحمتی، تهران ۱۳۸۷ش.
در سالهای بعد، مهمترین دشمنان خلیفه در قلمرو شرقی خلافت، اسماعیلیان نزاری بودند که با رویکردی اعتقادی، شبهدولتی در درون قلمروِ عباسیان ایجاد کردند و تشکیلاتی قوی با هدف ترساندن مخالفان سیاسی و عقیدتی خود بنا نهادند و سالهای متمادی، خلافت بغداد را به وحشت انداختند. این شبهدولت به دلیل تضاد کلی با اندیشه و مذهب اکثریت سنّیمذهب رعایای خلیفه، که در روزگار حسن عَلی ذِکرهِالسلام با اعلام قیامت به اباحیگری نیز انجامید و نیز به دلیل اقدامات وحشتآفرین خود در مقابله با مخالفان، در برابر نهاد خلافت توفیقی نیافت و سرانجام در روزگار جلالالدین حسن نو مسلمان، ناچار از مصالحه با خلافت عباسی شد. با این مصالحه و اطلاقِ واژه نومسلمان بر امام اسماعیلی، تمامی سوابق خلیفهستیزی این شبهدولت ۱۲۴ ساله، که روزگاری کشته شدن خلفای عباسی را جشن میگرفت و عباسیان را با عنوان تحقیرآمیز «سیاه عَلَم» خطاب میکرد، [۳۸۱]
رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، ج۱، ص۱۱۳، چاپ محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران ۱۳۸۱ش.
مطرود اعلام شد.یکی دیگر از دعاوی مهم خلیفهگری در مشرق، رویارویی سلطانمحمد خوارزمشاه با الناصر لدیناللّه عباسی بود. سلطان محمد که با اصل خلافت عباسی درافتاده بود، در ۶۱۴ به اتکای فتوای چند تن از علمای معروف قلمروش از جمله امام فخررازی، ضمن ابطال مشروعیت و صلاحیت عباسیان و مستحق دانستن سادات حسینی برای خلافت، یکی از بزرگان حسینی نسب ماوراء النهر به نام سیدعلاءالدین تِرمِذی را خلیفه خواند و با سپاهی گران عازم فتح بغداد شد. نتیجه این کشمکش نیز که برخلاف صورت ظاهر، ماهیتی سیاسی و سودجویانه داشت، پیروزی خلیفه و ناکامی دشمن وی بود. [۳۸۲]
محمد بن احمد نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ج۱، ص۱۹ـ۲۱، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۶۵ش.
[۳۸۳]
محمد بن احمد نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ج۱، ص۳۲، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۶۵ش.
[۳۸۴]
محمد بن علی شبانکارهای، مجمعالانساب، ج۲، ص۱۳۹، چاپ میرهاشم محدث، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۸۱ش.
[۳۸۵]
احمد بن محمد خوافی، مجمل فصیحی، ج۲، ص۷۶۸، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۶ش.
این امر، چهبسا اگر هجوم سنگین مغولان به قلمرو اسلامی رخ نمیداد، باور رعایای خلیفه به شکستناپذیری عباسیان [۳۸۶]
محمد بن احمد نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ج۱، ص۲۰، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۶۵ش.
[۳۸۷]
محمد بن علی شبانکارهای، مجمعالانساب، ج۲، ص۱۳۹، چاپ میرهاشم محدث، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۸۱ش.
را بیش از پیش تقویت میکرد.۷.۱.۴ - درباره ناكامى دشمنان عباسياندرباره ناکامی دشمنان عباسیان، صرفنظر از عوامل مؤثر سیاسی ـ اجتماعی، عاملی تعیینکننده بیشترین نقش را در بقای درازمدت خلافت عباسی ایفا کرد. این عامل مشروعیت مذهبی بود که خلفای عباسی به اتکای آن شأنی معنوی یافتند و از همان نخستین سالهای خلافتشان برای تبلیغ و ترویج آن کوشیدند. [۳۸۸]
ابنعبری، تاریخ مختصرالدول، ج۱، ص۲۰۵ـ۲۰۶، چاپ انطون صالحانی، بیروت ۱۹۵۸.
بعدها در خلأ اقتدار سیاسی خلفا، تکیه و تأکید بر این شأن معنوی بیش از پیش افزایش یافت. امیرالمؤمنینهای عباسی اگرچه به شیوه اسلاف امویشان، خلیفةاللّه، [۳۸۹]
یعقوب بن ابراهیم ابویوسف، کتابالخراج، ج۱، ص۵، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
[۳۹۰]
عمرو بن بحر جاحظ، کتابالتا جفی اخلاق الملوک، ج۱، ص۹۲، چاپ فوزی عطوی، بیروت ۱۹۷۰.
[۳۹۱]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۹، ص۲۷۸، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۳۹۲]
علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، ج۱، ص۲۲، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
امام و ولیّخدا [۳۹۳]
بیت ۴۰۳۵، ۴۰۴۷، ج۱، ص۱۷۱، محمد بن عبدالملک امیرمعزی، دیوان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۱۸ش.
[۳۹۴]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۹، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۳۹۵]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۱۲۲، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۳۹۶]
مجدود بن آدم سنایی، دیوان، ج۱، ص۴۱۶، چاپ مدرس رضوی، تهران ۱۳۸۰ش.
خوانده میشدند و به منظور تأکید بر صبغه الهی حکومتشان، هریک دارای القابی بودند که به واژه اللّه ختم میشد، اما بیش از آن القابی را به کار میبردند که با واژه نبوت پیوند داشت و گاه واژه مقدس را نیز یدک میکشید، از جمله حضرت مقدسه امامی نبوی، مواقف نبویه امامیه، دارالخلافه مقدس، مواقف مقدس مطهره، مواقف شریفه نبویه مقدسه امامیه طاهره زکیه، و مولوی سیدی نبوی امامی [۳۹۷]
نجمالدین ابوالرجاء قمی، تاریخ الوزراء، ص۴۷، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران ۱۳۶۳ش.
[۳۹۸]
نجمالدین ابوالرجاء قمی، تاریخ الوزراء، ص۱۷۵، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران ۱۳۶۳ش.
[۳۹۹]
المختارات منالرسائل: دربرگیرنده رساله فراقنامه، ۴۷۹ فرمان و حکم و نامه و داستان پیل و چکاو، ج۱، ص۵۴، چاپ غلامرضا طاهر و ایر جافشار، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۷۸ش.
[۴۰۰]
محمد بن علی ظهیری سمرقندی، اغراض السیاسة فی اعراضالریاسة، ج۱، ص۳۰۴، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۴۹ش.
[۴۰۱]
محمد بن علی ظهیری سمرقندی، اغراض السیاسة فی اعراضالریاسة، ج۱، ص۳۴۸، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۴۹ش.
[۴۰۲]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۳۰، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۴۰۳]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۳۷، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۴۰۴]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۱۲۲، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
کاربرد این القاب که بار ایدئولوژیک آنها آشکارا بر جنبه سیاسی آنها غلبه داشت، گاه حتی در حکم ضرورتی دینی تلقی میشد [۴۰۵]
طاهر بن محمد ظهیر فارابی، دیوان، ج۱، ص۱۶۵، چاپ هاشم رضی، تهران.
[۴۰۶]
محمد بن عبدالملک امیرمعزی، دیوان، ج۱، ص۱۷۱، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۱۸ش.
[۴۰۷]
محمد بن هندوشاه شمس منشی، دستورالکاتب فی تعیینالمراتب، ج۱، ص۱۱۵، چاپ عبدالکریم علیزاده، مسکو ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶.
یا صاحب آنها با ویژگیهایی فراتر از افراد متعارف بشر وصف میگردید. [۴۰۸]
نجمالدین ابوالرجاء قمی، تاریخ الوزراء، ص۲۳۶، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران ۱۳۶۳ش.
بخشی از مهمترین القاب صاحبمنصبان، حکام و سلاطین وابسته یا مرتبط با دستگاه خلافت که به پسوند امیرالمؤمنین ختم میشد، اگرچه اثباتکننده وفاداری آنان به خلیفه بود، اما هدف اصلی از کاربرد آنها نشان دادن قانونی بودن منصب یا حکومت فرد موردنظر بود. [۴۰۹]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۴۶ـ۵۱، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۴۱۰]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۵۵، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۴۱۱]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۵۹ـ۶۰، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۴۱۲]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۶۵، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۴۱۳]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۷۳ـ۷۴، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۴۱۴]
عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، ج۱، ص۳۸۱، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ش.
[۴۱۵]
بیت ۴۹۴۱، محمد بن عبدالملک امیرمعزی، ج۱، ص۲۰۵، دیوان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۱۸ش.
[۴۱۶]
محمد بن اسماعیل لامعی گرگانی، دیوان، ج۱، ص۱۴۰ـ۱۴۱، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۵۵ش.
[۴۱۷]
حسن بن محمد حسن غزنوی، دیوان، ج۱، ص۲، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران ۱۳۶۲ش.
بسیاری از فرهیختگان سنّی مذهب نیز خلفای عباسی را امامان به حق تلقی و بر آن تصریح میکردند [۴۱۸]
اسماعیل بن محمد مستملی بخاری، شرحالتعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۵۴۲، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ش.
[۴۱۹]
محمد بن منصور فخرمدبر، آداب الحرب و الشجاعة، ص۲۹۶، چاپ احمد سهیلی خوانساری، تهران ۱۳۴۶ش.
[۴۲۰]
محمد بن علی ظهیری سمرقندی، اغراض السیاسة فی اعراضالریاسة، ج۱، ص۳۰۸، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۴۹ش.
بعدها در اواخر عصر عباسی، خلیفه ناصر با پیوستن به آیین فتوت [۴۲۱]
هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۳۲۰، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۵۷ش.
تلاش کرد تا همگام با اهدافی سیاسی، به این شأن معنوی ابعادی دیگر بخشد. [۴۲۲]
فرانتس گوستاو تشنر، «خلیفه عباسی و آیین فتوت»، ج۱، ص۶۳۶، ترجمه مظفر بختیار، وحید، سال ۵، ش ۷ (تیر ۱۳۴۷).
[۴۲۳]
محبوبه شرفی، «سازمان فتیان و نقش خلیفه عباسی در احیای آن»، ج۱، ص۱۴۴ـ۱۴۵، ایران شناخت، ش ۶ (پاییز ۱۳۷۶).
[۴۲۴]
آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ج۱، ص۲۱۲ـ۲۱۳، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش.
این گرایش در مناسبات جانشین او مستنصر باللّه با اهل تصوف نیز نمایان است. [۴۲۵]
مناقب اوحدالدین حامد بن ابیالفخر کرمانی، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، ج۱، ص۵۰ـ۵۱، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۷ش.
[۴۲۶]
مناقب اوحدالدین حامد بن ابیالفخر کرمانی، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، ج۱، ص۱۴۳، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۷ش.
اهتمام الناصر به این شیوه جدید به حدی بود که حتی فرستاده ویژهاش به دربار خوارزمشاه (در زمان بحران خلافت)، شهابالدین سهروردی بود. [۴۲۷]
محمد بن احمد نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ج۱، ص۲۰، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۶۵ش.
[۴۲۸]
محمد بن احمد نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ج۱، ص۳۲، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۶۵ش.
مهمترین دستاورد این شأن معنوی، دوام پانصدساله خلافت عباسی بود، به طوریکه معارضان سیاسی یا سیاسی ـ مذهبی عباسیان جز در مواردی معدود (آن هم بیشتر در نواحی دور از دسترس) مدعی خلافت نشدند و سقوط عباسیان نیز نه حاصل شورش، جنگ یا معضِلات داخلی، بلکه نتیجه هجوم دشمن خارجی بود. در چنین فضایی، نه تنها باور به صیانت الهی از آلعباس، در اواخر عصر عباسی نمودی چشمگیر داشت، [۴۲۹]
مناقب اوحدالدین حامد بن ابیالفخر کرمانی، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، ج۱، ص۲۰ـ۲۱، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۷ش.
[۴۳۰]
مناقب اوحدالدین حامد بن ابیالفخر کرمانی، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، ج۱، ص۳۲، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۷ش.
[۴۳۱]
محمد بن علی شبانکارهای، مجمعالانساب، ج۲، ص۱۳۹، چاپ میرهاشم محدث، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۸۱ش.
[۴۳۲]
محمود بن محمد آقسرایی، تاریخ سلاجقه، ج۱، ص۴۸، یا، مسامرةالاخبار و مسایرةالاخیار، چاپ عثمان توران، آنکارا ۱۹۴۴، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش.
بلکه حتی در اذهان خلفا نیز مؤثر واقع شد و مستعصم باللّه، آخرین خلیفه عباسی، جان خود را بر سر آن گذاشت. [۴۳۳]
رشیدالدین فضلاللّه، جامعالتواریخ، ج۲، ص۱۰۰۲ـ۱۰۰۳، چاپ محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران ۱۳۷۳ش.
۷.۱.۵ - علت سقوط عباسیانخلافت عباسی در ۶۵۶ در پی تهاجم هلاکوخان مغول به بغداد سرنگون شد. این سقوط از یک سو به سرخوردگی کسانی انجامید که با چشم تقدس به این خلافت مینگریستند، [۴۳۴]
ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۲، ص۳۵۸ـ۳۶۰.
[۴۳۵]
مصلح بن عبداللّه سعدی، کلیات سعدی، ج۱، ص۷۰۳ـ۷۰۸، چاپ بهاءالدین خرمشاهی، تهران ۱۳۷۹ش.
از سوی دیگر، برخی از اهل سنّت را در این سو و آن سوی جهان اسلام به ادعای خلافت ترغیب کرد. سقوط عباسیان را باید سرآغاز دورانی جدید در نظام حکومتی خلافت به شمار آورد.۸ - خلافت در غرب جهان اسلامدر سرزمینهای غربی جهان اسلام از قرن دوم و تقریبآ همزمان با شکلگیری خلافت عباسی، نظام خلافت ایجاد شد. نخستین نمونه آن، حکومت منطقهای اِباضیهای لیبی بود، که در سال ۱۴۰ با ابوالخطاب عبدالاعلی معافری به عنوان خلیفه (امام ظهور) بیعت کردند. [۴۳۶]
یحیی بن ابوبکر ورجلانی، کتاب السیرة و اخبار الائمة، ج۱، ص۶۱ـ۷۴، چاپ عبدالرحمان ایوب، تونس ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵.
[۴۳۷]
احمد بن سعید درجینی، کتاب طبقات المشائخ بالمغرب، ج۱، ص۲۲ـ۲۶، چاپ ابراهیم طَلّای، الجزایر ۱۳۹۴/ ۱۹۷۴.
منصور در مقابل این خلیفه رقیب به سرعت واکنش نشان داد و سپاه اعزامی او به افریقا دشمن را درهم شکست. [۴۳۸]
احمد بن سعید درجینی، کتاب طبقات المشائخ بالمغرب، ج۱، ص۳۱ـ۳۵، چاپ ابراهیم طَلّای، الجزایر ۱۳۹۴/ ۱۹۷۴.
بقایای اباضیهای شکستخورده به الجزایر رفتند و در آنجا پس از بیعت با عبدالرحمان بن رستم، دولت رستمیان را که تا ۲۹۶ دوام یافت، در شهر تاهرت بنیان نهادند. [۴۳۹]
احمد بن سعید درجینی، کتاب طبقات المشائخ بالمغرب، ج۱، ص۳۵ـ۳۶، چاپ ابراهیم طَلّای، الجزایر ۱۳۹۴/ ۱۹۷۴.
۸.۱ - امویان اندلسامویان اندلس (دیگر رقیبان عباسیان) بازماندگان فراری امویان بودند که دولتشان را در نیمه اول قرن دوم پی افکندند. عبدالرحمانِ داخل، بنیانگذار این حکومت، جرأت نیافت ادعای خلافت کند و حتی تا چندین ماه پس از تشکیل حکومت، بر منابر قلمروِ او به نام منصور، خلیفه عباسی، خطبه خوانده میشد. با این حال، آنان همواره چون خطری عباسیان را تهدید میکردند و اعلام خلافتشان در سال ۳۱۶ مشروعیت خلافت عباسی را به لحاظ خاستگاه خاندانی (امویان در مقابل عباسیان) به خطر افکند. عبدالرحمان سوم خلافت را حق خدایی خود اعلام کرد و هر امیرالمؤمنین دیگری جز خود را دروغگو خواند. [۴۴۱]
کتاب الحُلَل المَوْشِیَة فی ذکر الاخبار المراکشیة، لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، ج۱، ص۳۲، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
بعدها بهتدریج، القاب دیگری چون سیدالعالمین و ابنالائمة الراشدین [۴۴۲]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۵۲۴ـ ۵۲۵، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
به لقب امیرالمؤمنین افزوده شد. گفته شده است که اعلام خلافت عبدالرحمان سوم بنابه خواست مسلمانان اندلس صورت گرفت. [۴۴۳]
کتاب الحُلَل المَوْشِیَة فی ذکر الاخبار المراکشیة، لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، ج۱، ص۳۱، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
با این حال، عوامل دیگری چون ضعف خلافت عباسی، شکلگیری خلافت فاطمی در همسایگی اندلس و از میان رفتن التزام پیشین مسلمانان به وحدت خلافت، از عوامل مؤثر در تشکیل خلافت اندلس بوده است. همچنانکه دیگر در آن روزگار، تسلط بر حجاز از لوازم ضروری خلافت محسوب نمیشد [۴۴۵]
قسم ۲، ص۴۲۹، محمد عبدالّله عنان، دولة الاسلام فی الاندلس، قاهره ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷.
و هر امیر قدرتمندی در صورت نبودن یک خلیفه مقتدر، امکان اعلام خلافت داشت. این امر را درباره ناصرالدینبن تاشفینبن علی، آخرین امیر مرابطی اندلس، میتوان مشاهده کرد، که چهبسا با اطلاق لقب امیرالمسلمین به خود [۴۴۶]
کتاب الحُلَل المَوْشِیَة فی ذکر الاخبار المراکشیة، لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، ج۱، ص۲۹ـ۳۰، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
در اندیشه فراهم آوردن امیرالمؤمنینیاش بود.۸.۲ - فاطمیانقدرتمندترین رقیب عباسیان، فاطمیان بودند که نه فقط به لحاظ مشروعیت مذهبی بلکه به لحاظ اقتدار سیاسی ـ نظامی و حتی قدرت اقتصادی و توان فرهنگی به عباسیان پهلو میزدند. فاطمیان ۲۷۰ سال (۲۹۷ـ۵۶۷) با چهارده خلیفه، بر مصر، مغرب و بیشتر نواحی شام حکم راندند و در برخی ادوار، دامنه نفوذشان تا دیار بکر، دیار ربیعه، حجاز و یمن هم گسترش یافت. [۴۴۷]
رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، ج۱، ص۳۱ـ۳۴، چاپ محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران ۱۳۸۱ش.
روند به قدرت رسیدن آنان شبیه عباسیان بود: سالها فعالیت تشکیلاتی مخفی و گسترده در نواحی دور از دسترس مرکز خلافت و زندگی پنهان امامانی که به امامان دوران ستر معروف شدند (فاطمیان). آنان به اتکای نسب علوی که مدعیاش بودند، ادعای خلافت داشتند، اما خلیفهشدن جز با اتمام دوران ستر و ظهور امام فاطمی ممکن نبود و ازاینرو، نخستین خلیفه فاطمی با ادعای مهدویت به خلافت نشست.نظام سیاسی فاطمیان نیز مانند عباسیان، مبتنی بر ساختار فکری منسجمی بود، با این تفاوت که نظام فکری خلافت فاطمی دارای ساختار تشکیلاتی قوی و پیچیدهای بود که نه فقط حفظ خلافت بلکه ترویج رویکرد مذهبی آن (تشیع اسماعیلی) را در سراسر جهان اسلام در نظر داشت و نظریهپردازان قوی تربیت میکرد. بر همین اساس، خلیفه فاطمی تا پایان عصر فاطمیان علاوه بر خلیفه، امام بر حق (امام به معنای خاص اسماعیلی) بود و شأن معنوی این امام ـ خلیفه به مراتب بیش از خلیفه عباسی بود. [۴۴۸]
آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ج۱، ص۷۱ـ۷۲، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش.
[۴۴۹]
فاطمه جاناحمدی، ساختار نهاد دینی فاطمیان در مصر، ج۱، ص۲۰۵ـ۲۰۶، تهران ۱۳۸۸ش.
بدینلحاظ علاوه بر لقب امیرالمؤمنین و القابی که مخصوص هر خلیفه بود و نظیر عباسیان و احتمالا به تقلید از آنها به واژه « اللّه» ختم میشد، عناوینی چون ولیّ خدا، موقف نبوی، حجت خدا، خلیفه خدا، برهان خدا، نایب و وارث نبوت بهطور رسمی درباره آنان به کار میرفت. [۴۵۰]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۴۴۲، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
[۴۵۱]
قلقشندی، ۱۳۸۳، ج۶، ص۵۲۲ـ۵۲۳، ج۶، ص۴۳۴ـ۴۳۵، احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
در موارد غیررسمی نیز، پیروان پرشورشان آنان را «خزانهدار علمِ مخزون و امین سرّ خدای و روزیده جانهای مؤمنان» [۴۵۲]
ناصرخسرو، گشایش و رهایش، ج۱، ص۸۶، چاپ سعید نفیسی، تهران ۱۳۶۳ش.
[۴۵۳]
فاطمه جاناحمدی، ساختار نهاد دینی فاطمیان در مصر، ج۱، ص۲۱۵ـ۲۲۵، تهران ۱۳۸۸ش.
خطاب میکردند. به نظر میرسد که چنین جایگاهی برای بسیاری از غیرشیعیانی که خلیفهای علوی را بر خلیفهای عباسی ترجیح میدادند، نیز پذیرفتنی بوده است. به این سبب عباسیان دست به تنظیم مَحضری زدند که در آن، نه فقط سیادت فاطمیان انکار شد بلکه حتی نسبشان مورد طعن قرار گرفت. این محضر که عالمانی بزرگ، بهویژه سادات شیعه معروفی چون سید رضی و سید مرتضی نیز بر آن مهر تأیید زدند، مربوط به سال ۴۰۲ است [۴۵۴]
رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، ج۱، ص۵۴، چاپ محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران ۱۳۸۱ش.
[۴۵۵]
ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة، ج۴، ص۲۲۹ـ۲۳۱، قاهره ۱۳۸۳ـ ۱۳۹۲/ ۱۹۶۳ـ۱۹۷۲.
و به روشنی میزان توفیق خطمشی سیاسی ـ مذهبی فاطمیان را بهرغم گذشت زمانی طولانی از خلافتشان، به نمایش میگذارد. [۴۵۶]
رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، ج۱، ص۵۴، چاپ محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران ۱۳۸۱ش.
چنین اقتداری در عرصه سیاسی نیز پدیدار بود. فاطمیان البته نظیر هر حکومت دیگری معضِلات خود را داشتند و حتی گاه با مدعیان خلافت نیز مواجه میشدند. [۴۵۷]
رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، ج۱، ص۲۸، چاپ محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران ۱۳۸۱ش.
با این حال، رقابت سیاسی آنان با عباسیان (بهویژه در ایام خلفای مقتدر فاطمی) در بسیاری اوقات به نفع آنان رقم میخورد و حتی در یک مورد، در بغداد (پایتخت عباسیان) به مدت یک سال خطبه به نام آنان خوانده شد (بَساسیری). درست است که تقریبآ همزمان با بساسیری (از سرداران آلبویه)، معز بن بادیس نیز در افریقیه (۴۳۵) به نشانه مخالفت با مستنصر فاطمی، خطبه به نام خلیفه بغداد خواند [۴۵۸]
ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۵۲۱ـ۵۲۲.
اما اقتدار فاطمیان دستکم تا اواخر قرن پنجم، امری غیرقابل انکار بود. عامل این اقتدار یکپارچگی خلافت فاطمیان و موقعیتِ به مراتب مستحکمتر و محترمانهتر خلیفه فاطمی در قیاس با خلیفه عباسی بود. چنین جایگاهی که حتی نزد ناظران غیرمسلمان نیز ملموس بود، [۴۵۹]
ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۶۶۳ـ۶۶۴.
حتی در دوره خلیفه نامتعادلی چون الحاکم بامراللّه (حک: ۳۸۶ـ۴۱۱) هم برجای بود. به اتکای این اقتدار، خلفای فاطمی معضل عزل و نصب سلیقهای خلفا را که عباسیان به کرّات دچارش شده بودند، نداشتند. تنها پس از مرگ مستنصر (۴۸۷)، اختلاف بر سر جانشینی وی دربار فاطمی را به دو گروه مستعلویان و نزاریان تقسیم کرد و (در کنار عوامل دیگر) به انحطاط فاطمیان انجامید ( حسن صباح ؛ فاطمیان؛ مستعلویه؛ نزاریه)، به طوری که آخرین خلیفه فاطمی، العاضد، در سیطره کامل صلاحالدین ایوبی، سلطان سنّیمذهب طرفدار عباسیان، قرار گرفت و مرگ او در ۵۶۷ نقطه پایان خلافت فاطمیان بود. [۴۶۰]
محمد بن محمد عمادالدین کاتب، سناالبرقالشامی: ۵۶۲ـ۵۸۳ه/ ۱۱۶۶ـ۱۱۸۷م، ج۱، ص۴۲ـ۴۳، اختصار فتح بن علی بنداری، چاپ فتحیه نبراوی، قاهره ۱۹۷۹.
[۴۶۱]
محمد بن محمد عمادالدین کاتب، سناالبرقالشامی: ۵۶۲ـ۵۸۳ه/ ۱۱۶۶ـ۱۱۸۷م، ج۱، ص۵۸ـ۵۹، اختصار فتح بن علی بنداری، چاپ فتحیه نبراوی، قاهره ۱۹۷۹.
[۴۶۲]
رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، ج۱، ص۷۴ـ۷۵، چاپ محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران ۱۳۸۱ش.
۸.۳ - موحدونموحدون از دیگر مدعیان خلافت در غرب جهان اسلام بودند که از ۵۲۴ تا ۶۶۸ بر مراکش، تونس، لیبی و بخشهایی از اندلس حکم راندند. مؤسس این سلسله، محمدبن تومَرت، از سادات حسنی اما دارای خطمشی اهل سنّت بود و با زهد و سادهزیستی، نمونهای آرمانی از حکومت اسلامی را دنبال میکرد. او ادعای مهدویت کرد و ازاینرو در نظر پیروانش چهرهای فرهمند یافت. [۴۶۳]
کتاب الحُلَل المَوْشِیَة فی ذکر الاخبار المراکشیة، لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، ج۱، ص۱۰۳، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
[۴۶۴]
کتاب الحُلَل المَوْشِیَة فی ذکر الاخبار المراکشیة، لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، ج۱، ص۱۰۵، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
[۴۶۵]
کتاب الحُلَل المَوْشِیَة فی ذکر الاخبار المراکشیة، لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، ج۱، ص۱۰۷ـ۱۰۸، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
این ویژگی منحصر به او باقی ماند و جانشینانش بهرهای از آن نبردند. ابنتومرت فرزندی نداشت که جانشینش شود اما اعتقادی هم به وراثت خلافت نداشت و آن را به عنوان نمادی از ملوکیت رد میکرد. با این حال، جانشینانش که همگی عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین داشتند، [۴۶۶]
کتاب الحُلَل المَوْشِیَة فی ذکر الاخبار المراکشیة، لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، ج۱، ص۱۴۲، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
[۴۶۷]
کتاب الحُلَل المَوْشِیَة فی ذکر الاخبار المراکشیة، لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، ج۱، ص۱۵۷، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
[۴۶۸]
کتاب الحُلَل المَوْشِیَة فی ذکر الاخبار المراکشیة، لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، ج۱، ص۱۵۹ـ۱۶۰، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
[۴۶۹]
احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، ج۶، ص۴۴۳، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳.
از خاندان عبدالمؤمن بودند و از طریق وراثت به حکومت رسیدند.۹ - نظام خلافت پس از فروپاشی خلافت بغدادنخستین پیامد فروپاشی خلافت بغداد انشقاق سرزمینهای اسلامی در نحوه رویکرد به نظام خلافت بود. در برخی از این سرزمینها (مصر، شام و هند)، به رسمیت شناختهشدن خلفای عباسی مصر بر تداوم وفاداری به تلقی سنّتی از نظام خلافت صحه میگذاشت، در حالیکه در بخشی دیگر از نواحی جهان اسلام ( ایران، مغرب و یمن) نهتنها خلافت آنان به رسمیت شناخته نشد، بلکه برخی در این نواحی، خود مدعی خلافت شدند یا مفهوم خلافت را در معنایی جدید و کاملا متفاوت با مفهوم سنّتی آن به کار بستند. انشقاق یادشده بعدها در ۹۲۳ همزمان با اعلام خلافت عثمانی به نحوی دیگر بروز یافت. خلافت عثمانی که مدعی تداوم سلسله کهن خلافت اسلامی بود، جز در سرزمینهای تحت سیطرهاش پذیرفته نشد و حتی در هند نیز با استقبال مواجه نگردید. هند در این دوره به جرگه مدافعان تلقی جدید از خلافت پیوست. ۹.۱ - مصر و شامبَیبَرس اول الملکالظاهر، سلطان مملوکی مصر، در ۶۵۹ با فراخواندن فردی که ادعا میکرد از اعضای خاندان عباسی است به قاهره و اعلام خلافت وی، [۴۷۰]
ابن عبدالظاهر، الروض الزاهر فی سیرةالملک الظاهر، ج۱، ص۹۹ـ۱۰۱، چاپ عبدالعزیز خویطر، ریاض ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶.
به تجدید بنای خلافت عباسی همت گماشت. این خلیفه، که بیتردید به عنوان نماد معنوی جهان اسلام برای حفظ آخرین سنگرهای دفاعی در غرب سرزمینهای اسلامی (مصر و شام) در برابر مغولان، به قدرت رسیده بود، حتی در صدد فتح بغداد برآمد اما موفق نشد. [۴۷۱]
احمد بن علی مَقریزی، السلوکلمعرفة دولالملوک، ج۱، ص۵۳۵۵۳۷، چاپ محمدعبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷.
[۴۷۲]
احمد بن علی مَقریزی، السلوکلمعرفة دولالملوک، ج۱، ص۵۴۱، چاپ محمدعبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷.
و اندکی بعد درگذشت [۴۷۳]
ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة، ج۷، ص۲۰۶، قاهره ۱۳۸۳ـ ۱۳۹۲/ ۱۹۶۳ـ۱۹۷۲.
همزمان، در حلب نیز یکی دیگر از عباسیان مدعی خلافت شد و در ۶۶۱ پس از عزیمت به قاهره، رسمآ به خلیفگی رسید و شاخه عباسیان مصر با او آغاز شد. [۴۷۴]
ابن عبدالظاهر، الروض الزاهر فی سیرةالملک الظاهر، ج۱، ص۱۴۱ـ۱۴۲، چاپ عبدالعزیز خویطر، ریاض ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶.
این حکومت تا ۹۲۳ تداوم یافت و با تصرف مصر به دست عثمانیان برچیده شد.عباسیان مصر، همچون خلفای عباسی در روزگار سیطره نظامیان ترک و دیلمی، جز مشروعیتبخشی مذهبی به قدرت دولتمردان و نظامیانی که آنان را به قدرت میرساندند، نقش دیگری نداشتند. [۴۷۵]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۲۰۷ـ۲۰۸، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
این وضع از همان دوران بیبرس که خلیفه تمام اختیاراتش را به سلطان واگذار کرد، [۴۷۶]
ابن عبدالظاهر، الروض الزاهر فی سیرةالملک الظاهر، ج۱، ص۱۰۱ـ۱۰۹، چاپ عبدالعزیز خویطر، ریاض ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶.
پایهگذاری شد. درباره این خلفا کار به جایی رسید که حتی از امتیازات شخصی، نظیر در اختیار داشتن بُرده و عصا (نشانههای سنّتی خلفا)، محروم بودند و در اغلب موارد نامشان نیز بر سکهها حک نمیشد. در خطبههای مکه و مدینه نیز، نه نام خلیفه بلکه نام سلطان مملوکی ذکر میشد. [۴۷۷]
ابنشاهین، کتاب زبدة کشفالممالک و بیانالطرق و المسالک، ج۱، ص۶۷، چاپ پل راوس، پاریس ۱۸۹۴، چاپ افست قاهره ۱۹۸۸.
[۴۷۸]
ابنشاهین، کتاب زبدة کشفالممالک و بیانالطرق و المسالک، ج۱، ص۸۹ـ۹۰، چاپ پل راوس، پاریس ۱۸۹۴، چاپ افست قاهره ۱۹۸۸.
[۴۷۹]
عبدالرحمان بن ابوبکر سیوطی، حسنالمحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة، ج۲، ص۸۴، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۴۲۸/ ۲۰۰۷.
[۴۸۰]
عبدالرحمان بن ابوبکر سیوطی، حسنالمحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة، ج۲، ص۹۲، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۴۲۸/ ۲۰۰۷.
نکته قابل تأمل آنکه در اندیشه فرهیختگان سنّیمذهبِ قلمرو ممالیک نیز نقشی بیش از این برای خلیفه متصور نبود و نقش اساسی در امر امامت و خلافت، به سلطان اختصاص داشت. این امر بهویژه در وصف این فرهیختگان از جایگاه سلطان مشهود است. [۴۸۱]
ابنشاهین، کتاب زبدة کشفالممالک و بیانالطرق و المسالک، ج۱، ص۵۳ـ۵۴، چاپ پل راوس، پاریس ۱۸۹۴، چاپ افست قاهره ۱۹۸۸.
[۴۸۲]
ابنشاهین، کتاب زبدة کشفالممالک و بیانالطرق و المسالک، ج۱، ص۶۷، چاپ پل راوس، پاریس ۱۸۹۴، چاپ افست قاهره ۱۹۸۸.
[۴۸۳]
ابنشاهین، کتاب زبدة کشفالممالک و بیانالطرق و المسالک، ج۱، ص۸۹ـ۹۰، چاپ پل راوس، پاریس ۱۸۹۴، چاپ افست قاهره ۱۹۸۸.
[۴۸۴]
عبدالرحمان بن ابوبکر سیوطی، حسنالمحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة، ج۲، ص۸۳ـ ۸۵، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۴۲۸/ ۲۰۰۷.
[۴۸۵]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۳۹ـ۴۰، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
این تغییر رویکرد از مدتها قبل، یعنی اندکی پس از سقوط خلافت بغداد، آشکار شده بود. در کتاب السیاسةالشرعیه از ابن تیمیه که پنجاه سال پس از سقوط عباسیان بغداد نگاشته شد، خلافت به مثابه امری متعلق به گذشته مورد توجه قرار گرفته [۴۸۶]
کتاب السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
و به جای خلیفه، سلطان که همان امام یا اولی الامر بود، ذکر شده است. [۴۸۷]
کتاب السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
[۴۸۸]
کتاب السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
[۴۸۹]
کتاب السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
[۴۹۰]
کتاب السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
[۴۹۱]
کتاب السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
[۴۹۲]
کتاب السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
[۴۹۳]
کتاب السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
ابنتیمیه [۴۹۴]
کتاب السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
به جای تأکید بر وجوب خلافت، بر وجوب حاکمیت قوانین الهی از طریق اولیالامری که همان سلطان بود، پای میفشرد. [۴۹۵]
حاتم قادری، اندیشههای سیاسی در اسلام و ایران، ج۱، ص۱۰۶ـ۱۰۸، تهران ۱۳۷۸ش.
با این همه، تلقی سنّتی از مفهوم خلافت کاملا از میان نرفت. در بخش شرقی جهان اسلام، تفتازانی [۴۹۶]
مسعود بن عمر تفتازانی، شرحالمقاصد، ج۵، ص۲۳۵ـ۲۴۰، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ش.
[۴۹۷]
مسعود بن عمر تفتازانی، شرحالمقاصد، ج۵، ص۲۴۳، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ش.
[۴۹۸]
مسعود بن عمر تفتازانی، شرحالمقاصد، ج۵، ص۲۵۴ـ۲۵۷، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ش.
و خُنجی و در نواحی غربی آن، خطیب شربینی [۴۹۹]
محمد بن احمد خطیب شربینی، مغنی المحتا جالی معرفة معانی الفاظالمنهاج، ج۴، ص۱۳۱ـ۱۳۲، مع تعلیقات جوبلیبن ابراهیم شافعی، بیروت: دارالفکر.
و حتی سیوطی [۵۰۰]
عبدالرحمان بن ابوبکر سیوطی، حسنالمحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة، ج۲، ص۱۰۹، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۴۲۸/ ۲۰۰۷.
بهرغم آنکه جانشینی سلطان را به رسمیت شناخته بود، از جمله کسانی بودند که این تلقی را داشتند.۹.۲ - هندخلفای عباسی مصر اگرچه از خلافت جز مقامی اسمی و تشریفاتی نداشتند، برای برخی سلاطین هندی مسلمان برای کسب مشروعیت مذهبی نزد رعایای مسلمانشان دارای اهمیت بودند. محمدبن تُغلُق سلطان سلسله تغلقیه، در اواسط قرن هشتم، ایجاد ارتباط با دربار مصر را چنان ضروری دانست که پس از پیگیریهای مکرر موفق شد خلعت ارسالی خلیفه را، که به مثابه تأیید شرعی حاکمیت وی بود، به دست آورد. [۵۰۱]
شمسالدین سرا جعفیف، تاریخ فیروزشاهی، ج۱، ص۲۷۳ـ۲۷۴، چاپ ولایت حسین، کلکته ۱۸۹۱.
[۵۰۲]
احمد بن محمدمقیم هروی، طبقات اکبری، ج۱، ص۲۱۱ـ ۲۱۳، چاپ بی دی و محمد هدایت حسین، کلکته ۱۹۲۷ـ ۱۹۳۵.
جانشین او، سلطان فیروزشاه، نیز طی مراسمی باشکوه خلعت خلیفه را به دست آورد و مورخ دربار وی بر این افتخار تأکید کرد که خلعت و فرمان بدون درخواست فیروزشاه ارسال شده است. [۵۰۳]
شمسالدین سرا جعفیف، تاریخ فیروزشاهی، ج۱، ص۲۷۴ـ ۲۷۵، چاپ ولایت حسین، کلکته ۱۸۹۱.
برخلاف ممالیک، برای هندیان خلیفه منزلتی در خور توجه داشت، چنانکه هر حکومتی را بدون تأیید خلیفه غیرقانونی میدانستند [۵۰۴]
شمسالدین سرا جعفیف، تاریخ فیروزشاهی، ج۱، ص۲۷۶، چاپ ولایت حسین، کلکته ۱۸۹۱.
و تا پایان دوره عباسیان مصر، به نام آنان سکه میزدند. [۵۰۵]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۴۳، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
تصویر روشنی از تلقی هندیان درباره ضرورت اقتدار دینی و بهویژه دنیوی خلیفه، در اثر تحلیلی ضیاءالدین بَرَنی (فتاوای جهانداری) که خلافت را پادشاهی دینمدارانه معرفی کرده، به چشم میخورد. [۵۰۶]
ضیاءالدین برنی، فتاوای جهانداری، ج۱، ص۱۲۶ـ۱۳۰، چاپ افسر سلیمخان، لاهور ۱۹۷۲.
[۵۰۷]
ضیاءالدین برنی، فتاوای جهانداری، ج۱، ص۱۴۰ـ۱۴۱، چاپ افسر سلیمخان، لاهور ۱۹۷۲.
بهزعم وی، [۵۰۸]
ضیاءالدین برنی، فتاوای جهانداری، ج۱، ص۱۴۰ـ۱۴۲، چاپ افسر سلیمخان، لاهور ۱۹۷۲.
دین و پادشاهی (درویشی و جمشیدی) اگرچه دو امر متضادند که التزام همزمان به هر دو ممکن نیست، [۵۰۹]
۱۴۰، ضیاءالدین برنی، ج۱، ص۱۲۷، فتاوای جهانداری، چاپ افسر سلیمخان، لاهور ۱۹۷۲.
اما خلفا و پادشاهان، به مثابه مباح بودن خوردن مردار برای شخص مضطر، ناچار از توجه خاص و فراوان به رتق و فتق امور دنیوی و اِعمال شیوههای جبارانه پادشاهانهاند. در عین حال، چون پادشاهی «نیابت و خلافت خداست»، بر پادشاهان دیندار واجب است که با شبزندهداری و توبه و انابه از شیوههای جبارانه خویش استغفار نمایند.با سقوط عباسیان مصر، نه فقط پیوندهای معنوی بلکه پیوندهای سیاسی هندیان با خلفای جدید (عثمانیان) گسسته شد. این امر به افول مفهوم سنّتی خلافت در میان هندیان انجامید. چنانکه درباره حکومت شاهان مغولی هند به کرّات از تعابیری چون خلافت شاهنشاهی، خلافت شهریاری، خلافت دستگاه، خلافت منزلت و خلافت الهی استفاده میشد. [۵۱۰]
بابر، امپراتور هند، ج۱، ص۵۱۰، بابرنامه، چاپ مانو ایزی نینک، کیوتو ۱۹۹۵ـ۱۹۹۶.
[۵۱۱]
بابر، امپراتور هند، ج۱، ص۵۱۰ ۵۱۴، بابرنامه، چاپ مانو ایزی نینک، کیوتو ۱۹۹۵ـ۱۹۹۶.
[۵۱۲]
ابوالفضل بن مبارک علامی، اکبرنامه، ج۲، ص۱۷۱، چاپ آغا احمدعلی، کلکته ۱۸۷۷ـ۱۸۸۶.
[۵۱۳]
محمدصالح کنبو، عمل صالح، ج۱، ص۱۰، الموسوم به شاه جهاننامه، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲.
[۵۱۴]
محمدصالح کنبو، عمل صالح، ج۱، ص۳۱، الموسوم به شاه جهاننامه، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲.
[۵۱۵]
محمدصالح کنبو، عمل صالح، ج۲، ص۱۲۶، الموسوم به شاه جهاننامه، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲.
[۵۱۶]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۲، ص۳۵۴، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
همچنین، عنوان دارالخلافه برای شهرهایی چون آگرا، اکبرآباد و شاهجهانآباد به کار میرفت. [۵۱۷]
ابوالفضل بن مبارک علامی، اکبرنامه، ج۲، ص۷۶ـ۷۷، چاپ آغا احمدعلی، کلکته ۱۸۷۷ـ۱۸۸۶.
[۵۱۸]
ابوالفضل بن مبارک علامی، اکبرنامه، ج۲، ص۱۰۷، چاپ آغا احمدعلی، کلکته ۱۸۷۷ـ۱۸۸۶.
[۵۱۹]
محمدصالح کنبو، عمل صالح، ج۱، ص۱۴، الموسوم به شاه جهاننامه، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲.
[۵۲۰]
محمدصالح کنبو، عمل صالح، ج۱، ص۱۹، الموسوم به شاه جهاننامه، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲.
[۵۲۱]
محمدصالح کنبو، عمل صالح، ج۱، ص۱۸۴، الموسوم به شاه جهاننامه، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲.
[۵۲۲]
سوجانرای بَهنداری، خلاصةالتواریخ، ج۱، ص۲۸، چاپ خان بهادر ظفر حسنخان، دهلی ۱۹۱۸.
[۵۲۳]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۲، ص۱۶۲، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
این ادعا که همزمان با ادعای خلیفهگری عثمانیان صورت گرفت، نوعی عرضاندام در مقابل عثمانیان هم بود، [۵۲۴]
آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ج۱، ص۳۹۲، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش.
هرچند در قیاس با عثمانیان، توفیق مغولان هند برای نهادینهسازی این تلقی از خویش [۵۲۵]
ابوالفضل بن مبارک علامی، اکبرنامه، ج۳، ص۱۰۲، چاپ آغا احمدعلی، کلکته ۱۸۷۷ـ۱۸۸۶.
[۵۲۶]
ابوالفضل بن مبارک علامی، اکبرنامه، ج۳، ص۱۱۰، چاپ آغا احمدعلی، کلکته ۱۸۷۷ـ۱۸۸۶.
[۵۲۷]
ابوالفضل بن مبارک علامی، اکبرنامه، ج۳، ص۱۳۰، چاپ آغا احمدعلی، کلکته ۱۸۷۷ـ۱۸۸۶.
تقریبآ هیچ بود.۹.۳ - مغربحکام منطقه مغرب نیز در پی سقوط خلافت بغداد به جرگه مدعیان خلافت پیوستند. مرینیان امیرالمسلمین خوانده میشدند، [۵۲۸]
ابن ابیزرع، الانیسالمطرب بروض القرطاس فی اخبار ملوکالمغرب و تاریخ مدینة فاس، ج۱، ص۲۹۷، رباط ۱۹۷۲.
اما یکی از آنان [۵۲۹]
کتابالخراج، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹.
که در همان سالهای پس از سقوط خلافت بغداد حکومت میکرد، مولانا خلیفه و امیرالمؤمنین خطاب شده است. [۵۳۰]
ابن ابیزرع، الانیسالمطرب بروض القرطاس فی اخبار ملوکالمغرب و تاریخ مدینة فاس، ج۱، ص۱۲ـ۱۳، رباط ۱۹۷۲.
[۵۳۱]
ابن ابیزرع، الانیسالمطرب بروض القرطاس فی اخبار ملوکالمغرب و تاریخ مدینة فاس، ج۱، ص۳۱۶، رباط ۱۹۷۲.
حفصیان در ۶۵۷ و به روایتی در ۶۵۹، با تأیید شریف مکه خود را خلیفه و امیرالمؤمنین خواندند. [۵۳۲]
ابنشمّاع، الادلةالبینة النورانیة فیمفاخرالدولة الحفصیة، ج۱، ص۶۷، چاپ طاهر بن محمد معموری، تونس ۱۹۸۴.
[۵۳۳]
ابنخلدون، ج۶، ص۴۱۷.
[۵۳۴]
ابنقُنفُذ، الفارسیة فی مبادیالدولة الحفصیة، ج۱، ص۱۲۰، چاپ محمد شاذلی نیفرو عبدالمجید ترکی، تونس ۱۹۶۸.
بعدها در قرن یازدهم (سال ۱۰۶۱)، از بیعت اهالی فاس با محمدالحاج بن محمد بن ابیبکر مجاطی (یکی از مهمترین شیوخ زاویه دلائیه) به عنوان امیرالمؤمنین یاد شدهاست. [۵۳۵]
محمد بن طیب قادری، نشرالمثانیلاهلالقرن الحادی عشر و الثانی، ج۲، ص۵۳، چاپ محمد حجی و احمد توفیق، رباط ۱۳۹۷ـ ۱۴۰۷/ ۱۹۷۷ـ۱۹۸۶.
او که لقب سلطان هم داشت، در مقام خلیفه چند سال حکومت کرد. [۵۳۶]
محمد حجی، الزاویة الدلائیة و دورها الدینی و العلمی و السیاسی، ج۱، ص۳۳، رباط ۱۳۸۴/ ۱۹۶۴.
[۵۳۷]
محمد حجی، الزاویة الدلائیة و دورها الدینی و العلمی و السیاسی، ج۱، ص۳۷، رباط ۱۳۸۴/ ۱۹۶۴.
[۵۳۸]
محمد حجی، الزاویة الدلائیة و دورها الدینی و العلمی و السیاسی، ج۱، ص۱۵۳ـ۱۶۳، رباط ۱۳۸۴/ ۱۹۶۴.
درباره اسماعیل بن شریف، از شرفای فیلالی (حک: ۱۰۸۲ـ۱۱۳۹) و حاکم فاس، که با عناوینی پرطمطراق ستایش شده، نیز اصطلاح مولانا امیرالمؤمنین به کار رفته است. [۵۳۹]
ابنزیدان (عبدالرحمان بن محمد)، المنزع اللطیف فی مفاخر المولی اسماعیلابنالشریف، ج۱، ص۲۳ـ۲۴، چاپ عبدالهادی تازی، دارالبیضاء ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳.
[۵۴۰]
ابنزیدان (عبدالرحمان بن محمد)، المنزع اللطیف فی مفاخر المولی اسماعیلابنالشریف، ج۱، ص۲۷، چاپ عبدالهادی تازی، دارالبیضاء ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳.
۹.۴ - یمنعنوان رسمی حکام زیدی یمن که از همان سدههای نخستین روا جیافت، امام بود و در دوران فترت پس از سقوط عباسیان، آنان از جمله مدعیان خلافت بودند. ابنفند هنگام یاد کردن صلاح بن علی، از امامان زیدی یمن در قرن هشتم، از واژه امیرالمؤمنین استفاده کرده، [۵۴۱]
ابنفند، مآثرالابرار فی تفصیل مجملات جواهرالاخبارویسمی اللواحق الندیة بالحدائق الوردیة، ج۲، ص۱۰۲۲، چاپ عبدالسلام عباس وجیه و خالد قاسم محمد متوکل، عَمّان ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲.
همچنان که محمد بن ناصر، از امامان قرن دهم، را مولانا خلیفه خطاب کرده است. از امامان قرن یازدهم یمن نیز با واژگانی چون امیرالمؤمنین، خلیفةالنبی الامین، سیدالمسلمین و خلیفة کتاب ربالعالمین یاد شده است و حتی آنان را برپاکننده خلافت عظمی نیز خواندهاند. [۵۴۲]
مطهر بن محمد جرموزی، تحفة الاسماع و الابصار بمافی السیرةالمتوکلیة من غرائب الاخبار، ج۱، ص۱۰۷، چاپ عبدالحکیم هجری، عَمّان ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲.
[۵۴۳]
(۱۷۹) حسین بن ناصر مهلا، مطمح الآمال فی ایقاظ جهلة العمال من سنة الضلال و التنبیه علی ماکان علیه رسولاللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) و وصیه و الائمة الهادون فی الاحوال و الاقوال و الافعال، ج۱، ص۲۷۷ـ۲۷۸، چاپ عبداللّه حوثی، صنعا ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲.
[۵۴۴]
(۱۷۹) حسین بن ناصر مهلا، مطمح الآمال فی ایقاظ جهلة العمال من سنة الضلال و التنبیه علی ماکان علیه رسولاللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) و وصیه و الائمة الهادون فی الاحوال و الاقوال و الافعال، ج۱، ص۲۸۲، چاپ عبداللّه حوثی، صنعا ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲.
[۵۴۵]
(۱۷۹) حسین بن ناصر مهلا، مطمح الآمال فی ایقاظ جهلة العمال من سنة الضلال و التنبیه علی ماکان علیه رسولاللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) و وصیه و الائمة الهادون فی الاحوال و الاقوال و الافعال، ج۱، ص۲۸۵، چاپ عبداللّه حوثی، صنعا ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲.
[۵۴۶]
(۱۷۹) حسین بن ناصر مهلا، مطمح الآمال فی ایقاظ جهلة العمال من سنة الضلال و التنبیه علی ماکان علیه رسولاللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) و وصیه و الائمة الهادون فی الاحوال و الاقوال و الافعال، ج۱، ص۳۰۷، چاپ عبداللّه حوثی، صنعا ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲.
[۵۴۷]
(۱۷۹) حسین بن ناصر مهلا، مطمح الآمال فی ایقاظ جهلة العمال من سنة الضلال و التنبیه علی ماکان علیه رسولاللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) و وصیه و الائمة الهادون فی الاحوال و الاقوال و الافعال، ج۱، ص۳۶۹، چاپ عبداللّه حوثی، صنعا ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲.
یکی از این امامان به نام منصور باللّه محمد بن عبداللّه که در قرن سیزدهم میزیست، براساس دعوت به کتاب خدا و سنّت پیامبر و بهعنوان برگزیدهای از خاندان پیامبر مدعی خلافت شد و بیعت گرفت. [۵۴۸]
محمد بن اسماعیل کبسی، جواهرالدر المکنون و عجائب السر المخزون، ج۱، ص۱۲۵ـ ۱۳۷، چاپ زیدبن علی وزیر، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
[۵۴۹]
محمد بن اسماعیل کبسی، جواهرالدر المکنون و عجائب السر المخزون، ج۱، ص۱۸۱ـ۱۸۹، چاپ زیدبن علی وزیر، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
در قرن چهاردهم نیز، امام متوکل علیاللّه یحیی بن محمد، امیرالمؤمنین و امامالزمان خوانده شده است. [۵۵۰]
عبدالواسع بن یحیی واسعی یمانی، تاریخالیمن، ج۱، ص۲۹۸، المسمّی فرجةالهموم و الحزن فی حوادث و تاریخالیمن، صنعا ۱۹۹۱.
درباره مناسبات این امیرالمؤمنینهای زیدی مذهب با دربار صفویه خبری در دست است [۵۵۱]
محمدطاهر بن حسین وحید قزوینی، تاریخ جهانآرای عباسی، ج۱، ص۷۵۸، چاپ سعید میرمحمد صادق، تهران ۱۳۸۳ش.
[۵۵۲]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۷۰ـ۷۱، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
که چهبسا گویای رزمایشی سیاسی برای ایجاد یک جبهه متحد شیعی در مقابل عثمانی بوده است.۹.۵ - ایرانهمزمان با هند، در ایران تحت سیطره مغولان هم اندیشه خلافت همچنان ار جو قرب و حتی تقدس داشت. قطبالدین شیرازی [۵۵۳]
محمود بن مسعود قطبالدین شیرازی، درّةالتاج: بخش حکمت عملی و سیر و سلوک، ج۱، ص۱۹۰، چاپ ماهدخت بانوهمایی، تهران ۱۳۶۹ش.
صراحتآ بر اعتقاد راسخش مبنی بر حقانیت خلافت و خلفای به حق از ابوبکر تا مستعصم پای فشرده است. شبانکارهای در یکی از گزارشهای تاریخیاش، از یکی از معجزات خاندان نبوت (خاندان عباسی) سخن گفته [۵۵۴]
محمد بن علی شبانکارهای، مجمعالانساب، ج۲، ص۱۰۰، چاپ میرهاشم محدث، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۸۱ش.
و خوافی برای تأکید بر تلقی تقدسمآبانهاش از خلفای عباسی، حتی برای عباس عموی پیامبر نیز لقب امیرالمؤمنین به کار برده است. [۵۵۵]
احمد بن محمد خوافی، مجمل فصیحی، ج۱، ص۸۵، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۶ش.
[۵۵۶]
احمد بن محمد خوافی، مجمل فصیحی، ج۱، ص۱۰۱، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۶ش.
[۵۵۷]
احمد بن محمد خوافی، مجمل فصیحی، ج۱، ص۱۰۴، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۶ش.
میزان قوت چنین نگرشی در ایران عصر مغول را بهویژه از اقدام مبارزالدین محمد، بنیانگذار سلسله مظفریان، برای بیعت با خلیفه عباسی مصر، در ۷۵۵، میتوان دریافت. این بیعت از سوی خلیفه به رسمیت شناخته شد و او به والی امیرالمؤمنین ملقب گردید. مبارزالدین نیز خطبه به نام خلیفه خواند و سکه بهنام او زد. [۵۵۸]
عبداللّه بن لطفاللّه حافظ ابرو، زبدةالتواریخ، ج۱، ص۲۷۴ـ۲۷۵، چاپ کمال حا جسیدجوادی، تهران ۱۳۷۲ش.
[۵۵۹]
معینالدین نطنزی، منتخبالتواریخ معین، ج۱، ص۱۸۵، چاپ ژان اوبن، تهران ۱۳۳۶ش.
اهمیت اندیشه خلافت در عصر تیموری نیز تداوم یافت اما تفسیر تیموریان از این اندیشه [۵۶۰]
عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ج۲، دفتر۱، ص۲۴، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۸۳ش.
کاملا متفاوت بود. تیمور بهرغم مسلمانی و تظاهرات اسلامیاش، برای اداره حکومت وسیع خود به یاسای چنگیز بیش از قوانین رایج حکومتی حکومتگران مسلمان ارج مینهاد. حتی لقب «خلافتْ مصیر» که شرفالدین علی یزدی، مورخ ایرانیتبار دربارش، درباره او به کار برده است، [۵۶۱]
عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ج۲، ص۱۰۰۱، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۸۳ش.
بیش از آنکه معرف دیدگاه تیمور در باب خلافت باشد، نوعی همانندسازی میان قدرت برتر سیاسی ـ نظامی او با مفهوم خلافت (به معنای حاکمیت مطلق) است. فرزندش، شاهرخ، یاسای چنگیزی (یاسا) و اندیشه سنّتی خلافت را همزمان به کناری نهاد [۵۶۲]
عبداللّه بن لطفاللّه حافظ ابرو، زبدةالتواریخ، ج۳، ص۴۶۷، چاپ کمال حا جسیدجوادی، تهران ۱۳۷۲ش.
و خود را در جایگاه خلیفه قرار داد. این خلیفگی که از آن با رویکردی اسلامی، جانشینی خدا در حکومت بر روی زمین استنباط میشد، معنایی جز دارا بودن قدرت برتر سیاسی و حاکمیت مطلق نداشت و حاوی هیچ شأن معنوی نبود، همچنانکه رعایا نیز تلقی دیگری از آن نداشتند. [۵۶۳]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۴۶ـ۴۷، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
[۵۶۴]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۸۴، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
با این حال، به شاهرخ نه خلیفه، بلکه «عالیحضرت خلافت منقبت» و برخوردار از «سریر خلافتمَصیر» خطاب میشد. [۵۶۵]
ابوبکر طهرانی، کتاب دیاربکریه، ج۱، ص۷۲ـ۷۳، چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا ۱۹۶۲ـ۱۹۶۴، چاپ افست تهران ۱۳۵۶ش.
[۵۶۶]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۱۵۱، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
گفته شده است شاهرخ با ارسال نامههایی به دربار سلاطین هند، مصر و عثمانی از آنان خواسته بود تا به نام او خطبه بخوانند. این درخواست در هند اجابت شد و واکنش سلطان عثمانی دوستانه بود ولی سلطان مصر برآشفت و به آن واکنش شدیدی نشان داد. [۵۶۷]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۴۶ـ۴۷، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
دیگر شاهان تیموری پس از شاهرخ، [۵۶۸]
عصمت بخاری، دیوان عصمت بخارایی، ج۱، ص۴۲، چاپ احمد کرمی، تهران ۱۳۶۶ش.
[۵۶۹]
عصمت بخاری، دیوان عصمت بخارایی، ج۱، ص۵۴ـ۵۵، چاپ احمد کرمی، تهران ۱۳۶۶ش.
[۵۷۰]
عصمت بخاری، دیوان عصمت بخارایی، ج۱، ص۵۷، چاپ احمد کرمی، تهران ۱۳۶۶ش.
حسنبیگ آققوینلو [۵۷۱]
ابوبکر طهرانی، کتاب دیاربکریه، ج۲، ص۵۴۵، چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا ۱۹۶۲ـ۱۹۶۴، چاپ افست تهران ۱۳۵۶ش.
و شاهان کیایی گیلان [۵۷۲]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۳۶۴ـ۳۶۵، چاپ برنهارد دورن، پترزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش.
[۵۷۳]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۳۷۵، چاپ برنهارد دورن، پترزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش.
[۵۷۴]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۴۷۶، چاپ برنهارد دورن، پترزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش.
نیز همین تلقی را از خلافت داشتند و این امر تحول معنایی خلافت در ایران این روزگار را به روشنی نشان میدهد. این تحول معنایی، بهویژه در پی اوجگیری قدرت مذهبی ـ سیاسی شیعیان، به از میان رفتن اندیشه خلافت در مفهوم سنّتی آن در ادوار بعدی ایران منجر شد. در حملات شدیداللحن ظهیرالدین مرعشی به امویان و عباسیان که حدود دو دهه پیش از روی کار آمدن صفویه صورت گرفته است، [۵۷۵]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۰۲، چاپ برنهارد دورن، پترزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش.
[۵۷۶]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۷۷ـ۲۷۸، چاپ برنهارد دورن، پترزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش.
[۵۷۷]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۸۰، چاپ برنهارد دورن، پترزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش.
نظام خلافت یک نظام حکومتی ستمگر و نابود شده، معرفی میشود. سابقه این موضعگیری البته کهنتر از روزگار مرعشی بود، [۵۷۸]
حسن بن علی طبری، تحفةالابرار فی مناقب الائمة الاطهار، ج۱، ص۴۶، چاپ مهدی جهرمی، تهران ۱۳۷۶ش.
[۵۷۹]
حسن بن علی طبری، تحفةالابرار فی مناقب الائمة الاطهار، ج۱، ص۹۶ـ۹۷، چاپ مهدی جهرمی، تهران ۱۳۷۶ش.
[۵۸۰]
ابنمعمار بغدادی، مسمارالعقیدة، ج۱، ص۸۳۵ـ۸۳۶، چاپ علی صدرائینیا و محمود طیار مراغی، در میراث اسلامی ایران، دفتر۲، به کوشش رسول جعفریان، قم: کتابخانه آیتاللّه مرعشی نجفی، ۱۳۷۴ش.
اما از این ادوار گسترشی فراوان یافت و شکلگیری حکومت صفویه به مثابه پیروزی نهایی آن بود. در آثار فرهیختگان شیعه ایرانی روزگار صفویه، اگرچه گاه رویکردهای مثبتی به عباسیان میتوان یافت [۵۸۱]
محمد عبدالحسیب بن احمد علویعاملی، قواعد السلاطین، ص۱۴۶، چاپ رسول جعفریان، تهران ۱۳۸۴ش.
[۵۸۲]
محمد عبدالحسیب بن احمد علویعاملی، قواعد السلاطین، ص۱۲۰ـ۱۲۱، چاپ رسول جعفریان، تهران ۱۳۸۴ش.
[۵۸۳]
محمد عبدالحسیب بن احمد علویعاملی، قواعد السلاطین، ص۱۷۵ـ۱۷۶، چاپ رسول جعفریان، تهران ۱۳۸۴ش.
[۵۸۴]
محمد عبدالحسیب بن احمد علویعاملی، قواعد السلاطین، ص۱۵۰، چاپ رسول جعفریان، تهران ۱۳۸۴ش.
اما رویکرد غالب، همان رویکرد حسن بن علی طبری، ابنمعمار بغدادی و مرعشی است که اتفاقآ در موضعگیری علیه عباسیان به مراتب شدیدتر است. بهرغم این وضع، افول اندیشه خلافت در ایران مانع از آن نشد که وفاداران به خلافت دست از مقاومت بردارند. فضلاللّه بن روزبهان خُنجی با حفظ نگرش اعتقادیاش به مسئله خلافت که با مبالغهای در خور توجه درباره عباسیان همراه است، [۵۸۵]
فضلاللّه بن روزبهان، تاریخ عالم آرای امینی: شرح حکمرانی سلاطین آققوینلو و ظهور صفویان، ج۱، ص۱۸ـ۲۲، چاپ محمداکبر عشیق، تهران ۱۳۸۲ش.
در تلاش برای احیای اندیشه خلافت، دست به اصلاحاتی در مباحث مربوط به شرایط احراز خلافت زد و بهویژه از غیرعرب بودن خلیفه درصورت لزوم دفاع کرد. توصیف او مبنی بر تابش «نور خلافت» از خاندان آق قوینلو [۵۸۶]
فضلاللّه بن روزبهان، تاریخ عالم آرای امینی: شرح حکمرانی سلاطین آققوینلو و ظهور صفویان، ج۱، ص۲۲، چاپ محمداکبر عشیق، تهران ۱۳۸۲ش.
و اطلاق اصطلاحات حضرت خلیفةالرحمان، خلیفةاللّه، امام زمان، خلافتپناهی و حضرت خلافت به محمد شیبانخان ازبک [۵۸۷]
فضلاللّه بن روزبهان، مهماننامه بخارا: تاریخ پادشاهی محمد شیبانی، ج۱، ص۲، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۵ش.
[۵۸۸]
فضلاللّه بن روزبهان، مهماننامه بخارا: تاریخ پادشاهی محمد شیبانی، ج۱، ص۷، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۵ش.
[۵۸۹]
فضلاللّه بن روزبهان، مهماننامه بخارا: تاریخ پادشاهی محمد شیبانی، ج۱، ص۱۸، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۵ش.
[۵۹۰]
فضلاللّه بن روزبهان، مهماننامه بخارا: تاریخ پادشاهی محمد شیبانی، ج۱، ص۳۲، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۵ش.
[۵۹۱]
فضلاللّه بن روزبهان، مهماننامه بخارا: تاریخ پادشاهی محمد شیبانی، ج۱، ص۱۵۲، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۵ش.
[۵۹۲]
فضلاللّه بن روزبهان، مهماننامه بخارا: تاریخ پادشاهی محمد شیبانی، ج۱، ص۱۶۵، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۵ش.
[۵۹۳]
فضلاللّه بن روزبهان، مهماننامه بخارا: تاریخ پادشاهی محمد شیبانی، ج۱، ص۱۹۴، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۵ش.
[۵۹۴]
فضلاللّه بن روزبهان، مهماننامه بخارا: تاریخ پادشاهی محمد شیبانی، ج۱، ص۱۹۶، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۵ش.
[۵۹۵]
فضلاللّه بن روزبهان، مهماننامه بخارا: تاریخ پادشاهی محمد شیبانی، ج۱، ص۳۰۳، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۵ش.
با همین هدف صورت گرفته است. در این خصوص، البته نباید از انگیزه مهمی چون ضدیت خنجی با حکومت شیعیان صفویه ــکه در تقابل مذهبی ـ سیاسی با شیبانیانِ مورد حمایت خنجی قرار داشتندــ غافل شد.در ایران عصر صفوی، مفهوم خلافت (به معنای تحولیافته آن) به کرّات درباره شاهان این سلسله، از شاه اسماعیل تا شاهسلطان حسین و حتی شاه طهماسب دوم، به کار رفته است. در این زمینه، بهویژه همترازی دو واژه خلافت و سلطنت حائز اهمیت است. [۵۹۶]
محمود بن هدایتاللّه افوشتهیی، نقاوة الآثار فی ذکر الاخیار: در تاریخ صفویه، ج۱، ص۳۱، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۷۳ش.
[۵۹۷]
محمود بن هدایتاللّه افوشتهیی، نقاوة الآثار فی ذکر الاخیار: در تاریخ صفویه، ج۱، ص۶۲، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۷۳ش.
[۵۹۸]
محمود بن هدایتاللّه افوشتهیی، نقاوة الآثار فی ذکر الاخیار: در تاریخ صفویه، ج۱، ص۴۱۵، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۷۳ش.
[۵۹۹]
ابوالحسن بن ابراهیم قزوینی، فوایدالصفویه: تاریخ سلاطین و امرای صفوی پس از سقوط دولت صفویه، ص۷۸، چاپ مریم میراحمدی، تهران ۱۳۶۷ش.
[۶۰۰]
ابوالحسن بن ابراهیم قزوینی، فوایدالصفویه: تاریخ سلاطین و امرای صفوی پس از سقوط دولت صفویه، ص۸۲، چاپ مریم میراحمدی، تهران ۱۳۶۷ش.
درباره شاهعباس، حتی از عباراتی چون «وارث سریر خلافت به ارث و استحقاق» [۶۰۱]
احمد بن حسین منشیقمی، خلاصةالتواریخ، ج۱، ص۴، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ش.
و «وارث خلافت امیرالمؤمنین» [۶۰۲]
میرزابیگ بن حسن جُنابدی، روضةالصفویه، ج۱، ص۵۹، چاپ غلامرضا طباطبایی مجد، تهران ۱۳۷۸ش.
استفاده شده که از تلفیق شأنی معنوی با این مفهوم از خلافت خبر میدهد. [۶۰۳]
احمد بن حسین منشیقمی، خلاصةالتواریخ، ج۱، ص۵۰، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ش.
[۶۰۴]
احمد بن حسین منشیقمی، خلاصةالتواریخ، ج۱، ص۱۷۰، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ش.
[۶۰۵]
احمد بن حسین منشیقمی، خلاصةالتواریخ، ج۱، ص۵۶۶، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ش.
[۶۰۶]
میرزابیگ بن حسن جُنابدی، روضةالصفویه، ج۱، ص۵۹، چاپ غلامرضا طباطبایی مجد، تهران ۱۳۷۸ش.
[۶۰۷]
ولی قلی بن داودقلی شاملو، قصصالخاقانی، ج۱، ص۲۰۹، چاپ حسن سادات ناصری، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ش.
[۶۰۸]
ولی قلی بن داودقلی شاملو، قصصالخاقانی، ج۱، ص۲۶۶، چاپ حسن سادات ناصری، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ش.
۱۰ - خلافت عثمانی۱۰.۱ - داشتن حكومت مقتدرحکومت عثمانی که با در اختیار داشتن قلمروی وسیعی از استپهای روسیه تا دریای سیاه، بخشهایی از اروپا و افریقا، عراق، حجاز و شام، حکومت مقتدر تازهنفسی به شمار میرفت، در ۹۲۳ پس از تصرف مصر، رسمآ عنوان خلافت یافت. پیش از این درباره این سلاطین نیز، واژه خلافت در مفهوم تحولیافتهاش مکررآ به کار رفته بود [۶۰۹]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۱۵۲، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
[۶۱۰]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۱۵۵، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
[۶۱۱]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۱۶۶، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
[۶۱۲]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۱۷۳، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
و حتی کاربرد اصطلاح خلیفه را شاهدیم. [۶۱۳]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۳۰۶، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
شاهاسماعیل صفوی نیز در مکاتباتش بایزید دوم را «حضرت خلافتْدستگاه» [۶۱۴]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۳۴۵، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
و سلیم اول را «حضرت خلافتْمرتبت» [۶۱۵]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۴۱۳، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
خطاب کرده است. با این حال، این مفاهیم با آنچه بعدآ به صورت ادعای خلافت مطرح شد، تفاوتی اساسی داشت. در آن زمان، سلطان عثمانی مشروعیت مذهبی را جز از طریق اتصال به خلیفه عباسی مصر میسر نمیدید [۶۱۶]
ابنسباط، صدق الاخبار، ج۲، ص۷۵۰، تاریخ ابنسباط، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، طرابلس ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳.
و حتی سلیم اول، مبدع نظام خلافت عثمانی، نیز پیش از ادعای خلافت میکوشید تا به اعتبار خلیفه عباسی متوسل شود. [۶۱۷]
ابنایاس، بدائعالزهور فی وقائعالدهور، ج۵، ص۲۷۲، چاپ محمد مصطفی، قاهره ۱۴۰۲ـ۱۴۰۴/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۴.
[۶۱۸]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۶۷، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
اما گسترش قلمرو عثمانی که حاصل فتوحات سلیم در ایران، آسیای صغیر، حجاز، شام و شمال افریقا بود، بهتدریج عثمانیان را به تلاش برای کسب فرمانروایی بر جهان اسلام سوق داد. چنین اندیشهای حتی پیش از فتح مصر شکل گرفته بود، چنانکه پس از جنگ چالدران در ۹۲۰ که به پیروزی سلیم انجامید، او را به عنوان «خلیفه خدا و پیامبر» مدح کردند. [۶۱۹]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۴۱۶، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
با وجود این، عملیشدن آن تا فتح مصر در ۹۲۳ و انتقال خلیفه عباسی به استانبول به طول انجامید. [۶۲۰]
ابنایاس، بدائعالزهور فی وقائعالدهور، ج۵، ص۱۸۳ـ۱۸۵، چاپ محمد مصطفی، قاهره ۱۴۰۲ـ۱۴۰۴/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۴.
انتقال خلافت به عثمانیان بدون هیچ مانعی صورت گرفت. محمدالمتوکل علیاللّه عباسی با نام متوکل سوم اگرچه مورد احترام سلیم بود و حتی پس از انتقال به استانبول در ۹۲۳ همچنان خلیفه خوانده میشد، [۶۲۱]
ابنایاس، بدائعالزهور فی وقائعالدهور، ج۵، ص۲۷۲، چاپ محمد مصطفی، قاهره ۱۴۰۲ـ۱۴۰۴/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۴.
[۶۲۲]
ابنایاس، بدائعالزهور فی وقائعالدهور، ج۵، ص۳۱۷ـ۳۱۸، چاپ محمد مصطفی، قاهره ۱۴۰۲ـ۱۴۰۴/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۴.
اما همانند خلفای پیشین، عملا بهرهای از قدرت خلافت نداشت. با چنین نقش خنثایی، آن هم در دورهای که از سلطه پیشین عباسیان چیزی باقی نمانده بود، خلیفه شدن یک سلطان ترکتبار غیرمنتظره نبود. بهویژه آنکه این سلطان به لقب خادمالحرمین مفتخر شده بود [۶۲۳]
محمدعارف بن محمدشریف اسپناقچی پاشازاده، انقلاب الاسلام بینالخواص و العوام: تاریخ زندگی و نبردهای شاه اسماعیل صفوی و شاه سلیم عثمانی، ج۱، ص۱۹۵، وقایع سالهای ۹۳۰ـ۹۰۵ هجری، چاپ رسول جعفریان، قم ۱۳۷۹ش.
[۶۲۴]
محمدعارف بن محمدشریف اسپناقچی پاشازاده، انقلاب الاسلام بینالخواص و العوام: تاریخ زندگی و نبردهای شاه اسماعیل صفوی و شاه سلیم عثمانی، ج۱، ص۲۱۰، وقایع سالهای ۹۳۰ـ۹۰۵ هجری، چاپ رسول جعفریان، قم ۱۳۷۹ش.
[۶۲۵]
خلیل ادهم، مسکوکات عثمانیه، ج۱، ص۲۵۲، ج۱، قسطنطنیه ۱۳۳۴.
[۶۲۶]
خلیل ادهم، مسکوکات عثمانیه، ج۱، ص۳۸۴، ج۱، قسطنطنیه ۱۳۳۴.
[۶۲۷]
ابنایاس، بدائعالزهور فی وقائعالدهور، ج۵، ص۲۰۶، چاپ محمد مصطفی، قاهره ۱۴۰۲ـ۱۴۰۴/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۴.
و حتی اندکی پس از فتح مصر، شریف مکه با اعزام هیئتی به آنجا وفاداری خود را به وی اعلام داشت. [۶۲۸]
ابنایاس، بدائعالزهور فی وقائعالدهور، ج۵، ص۱۹۳، چاپ محمد مصطفی، قاهره ۱۴۰۲ـ۱۴۰۴/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۴.
گفته شده است که علمای عثمانی هم سلطان سلیم را مطمئن ساخته بودند که برای تأیید مشروعیت حکومتش نیازی به خلیفه عباسی ندارد. [۶۲۹]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۷۲، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
بعدها برای قانونی جلوهدادن خلافت عثمانی، از انتقال خلافت از متوکل سوم (به خواست خودش) به سلطان سلیم سخن به میان آمد. [۶۳۰]
محمدعارف بن محمدشریف اسپناقچی پاشازاده، انقلاب الاسلام بینالخواص و العوام: تاریخ زندگی و نبردهای شاه اسماعیل صفوی و شاه سلیم عثمانی، ج۱، ص۲۱۱، وقایع سالهای ۹۳۰ـ۹۰۵ هجری، چاپ رسول جعفریان، قم ۱۳۷۹ش.
[۶۳۱]
محمدعارف بن محمدشریف اسپناقچی پاشازاده، انقلاب الاسلام بینالخواص و العوام: تاریخ زندگی و نبردهای شاه اسماعیل صفوی و شاه سلیم عثمانی، ج۱، ص۲۵۸، وقایع سالهای ۹۳۰ـ۹۰۵ هجری، چاپ رسول جعفریان، قم ۱۳۷۹ش.
به جز اسپناقچی پاشازاده، که براساس یکی از وقایعنگاریهای زمان سلیم از آن خبر داده است، سایر منابع معاصر سلیم از آن سخن نگفتهاند و همین سکوت، بارتولد را بر آن داشته است تا این موضوع را افسانهای ساخته و پرداخته یک ارمنی در قرن دوازدهم/ هجدهم بداند. [۶۳۲]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۶۹، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
[۶۳۳]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۸۱، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
[۶۳۴]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۸۴، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
صرفنظر از صحت و سقم این مدعا، میتوان پذیرفت که درواقع نیازی به چنین انتقالی نبوده است، زیرا سلیم با اقتدار نظامی ـ سیاسیاش عملا در جایگاه خلیفه قرار گرفت و از آن پس، حتی دشمنان صفویاش خلیفگی او را به رسمیت شناختند. [۶۳۵]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۵۲۵، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
۱۰.۲ - نداشتن پایگاه معنویخلافت عثمانی هیچگاه پایگاه معنوی درخور توجهی نداشت. غیرعرب و غیرقریشی بودن این خلفا و عدم انتسابشان به خاندان پیامبر، بیشک در بروز این وضع سهم بسیاری داشت، چنانکه در همان نخستین قرن اعلام خلافت عثمانی، یک دولتمرد برجسته عثمانی با تألیف رسالهای تلاش کرد اطلاق عنوان خلیفه و امام به سلاطین غیرقریشی (بهطور مشخص، سلاطین عثمانی) را مشروعیت بخشد. [۶۳۶]
احمد لطفی بن عبدالمعین لطفی پاشا، خلاص الامة فی معرفة الائمة، ج۱، ص۳۸ـ۴۸، چاپ ماجده مخلوف، قاهره ۱۴۲۲/ ۲۰۰۱.
[۶۳۷]
احمد لطفی بن عبدالمعین لطفی پاشا، خلاص الامة فی معرفة الائمة، ج۱، ص۶۲، چاپ ماجده مخلوف، قاهره ۱۴۲۲/ ۲۰۰۱.
این امر گویای زیر سئوال بودن مشروعیت خلیفه عثمانی حتی در قلمرو خودشان است. [۶۳۸]
احمد لطفی بن عبدالمعین لطفی پاشا، خلاص الامة فی معرفة الائمة، ج۱، ص۶۸، چاپ ماجده مخلوف، قاهره ۱۴۲۲/ ۲۰۰۱.
درواقع، نه فقط شیعیان ایرانی یا درویشهای صفویمسلک آناطولی که حتی یک بار یکی از رهبران شورشی آنها خود را «خلیفه زمان و مهدی دوران» خواند، [۶۳۹]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۷۸، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
بلکه بسیاری از سنّیمذهبان نیز این خلیفه را چه به لحاظ معنوی و چه به لحاظ سیاسی بهرسمیت نشناختند، از جمله اهالی هند، افغانستان، آسیای میانه و برخی نواحی شمال افریقا. درباره نواحی دور از دسترس، چارهای جز تحمل نبود اما درباره نواحی نزدیکتری چون افغانستان، بنابه فتوایی مذهبی، خلیفه عثمانی مجاز به جنگیدن و فرمانبردار ساختنشان شد. عنوان پرطمطراق خادمالحرمین الشریفین و حضور شیخالاسلامها و فتاوای مذهبیشان در امور حکومتی نیز نتوانست این خلأ معنوی را پر کند و «خلافت عظما»ی [۶۴۰]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۶۲۲، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
عثمانی، بیشتر تداعیگر یک قدرت نظامی ـ سیاسی برتر بود تا خلافتی به مفهوم کهن آن.درواقع این مسئله تصادفی نبوده است که سلاطین عثمانی حتی پس از خلیفه شدن، بیش از آنکه عناوین خلیفگی خود را به رخ بکشند، به القابی چون «سلطانالبرّین و خاقانالبحرین»، «صاحبالعز و النصر فی البرّ و البحر» و «مالک البرّین و البحرین و الشام و العراقین» مفتخِر بودند. [۶۴۱]
خلیل ادهم، مسکوکات عثمانیه، ج۱، ص۸۰ـ۸۱، ج۱، قسطنطنیه ۱۳۳۴.
[۶۴۲]
خلیل ادهم، مسکوکات عثمانیه، ج۱، ص۱۳۶، ج۱، قسطنطنیه ۱۳۳۴.
[۶۴۳]
خلیل ادهم، مسکوکات عثمانیه، ج۱، ص۱۶۳، ج۱، قسطنطنیه ۱۳۳۴.
[۶۴۴]
خلیل ادهم، مسکوکات عثمانیه، ج۱، ص۱۹۷، ج۱، قسطنطنیه ۱۳۳۴.
[۶۴۵]
خلیل ادهم، مسکوکات عثمانیه، ج۱، ص۳۳۲، ج۱، قسطنطنیه ۱۳۳۴.
[۶۴۶]
خلیل ادهم، مسکوکات عثمانیه، ج۱، ص۳۹۲، ج۱، قسطنطنیه ۱۳۳۴.
[۶۴۷]
خلیل ادهم، مسکوکات عثمانیه، ج۱، ص۴۱۴، ج۱، قسطنطنیه ۱۳۳۴.
حتی لطفیپاشا نیز که مدعی احیای خلافت جهانی به دست عثمانیان بود، [۶۴۸]
احمد لطفی بن عبدالمعین لطفی پاشا، خلاص الامة فی معرفة الائمة، ج۱، ص۶۶، چاپ ماجده مخلوف، قاهره ۱۴۲۲/ ۲۰۰۱.
ظهور این خلافت را نتیجه غزای با کفار میدانست [۶۴۹]
احمد لطفی بن عبدالمعین لطفی پاشا، خلاص الامة فی معرفة الائمة، ج۱، ص۶۷، چاپ ماجده مخلوف، قاهره ۱۴۲۲/ ۲۰۰۱.
و دیگران نیز بیشتر بر این ویژگی نظامی ـ سیاسی تأکید میکردند. [۶۵۰]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۴۴۹، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
[۶۵۱]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۵۰۰، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
[۶۵۲]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۵۲۵، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
[۶۵۳]
احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، ج۱، ص۶۲۲، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵.
[۶۵۴]
نصوح بن عبداللّه مُطراقیزاده، رحلة مطراقیزاده، ج۱، ص۱۷ـ۲۲، ترجمة صبحی ناظم توفیق، چاپ عماد عبدالسلام رؤوف، ابوظبی ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳.
از سوی دیگر، یکیشدن جایگاه خلیفه و سلطان که حتی ممالیک نیز به ضرورت تفکیک آن آگاه بودند، بر این نقیصه دامن میزد. خلیفه عثمانی اگرچه در منش کاخنشینی و اشرافیگری تفاوتی با خلفای عباسی نداشت اما همین که سلطانی بود نشسته بر جایگاه خلیفه، از منزلت و اعتبار معنویاش میکاست. در واقع، او بیشتر سلطان بود تا خلیفه و حتی رقبای غیرمسلمانش نیز (البته بنابه منافع سیاسی) جایگاه خلیفگی او را همیشه برنمیتافتند. در قرن دوازدهم/ هجدهم، چند سال پس از آنکه روسها در پیمان سیاسی کوچوک قینارجه (ناظر به استقلال خاننشین کریمه در سال ۱۱۸۸/ ۱۷۷۴) با شرایطی حق حاکمیت روحانی «سلطان عثمانی و خلیفه عالی شرع محمدی» را به رسمیت شناختند، با قرارداد دیگری آن را به «دعای خیر خلیفه» تنزل دادند و اندکی بعد (در سومین قرارداد) آن را کلا لغو کردند. [۶۵۵]
واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، ج۱، ص۷۹ـ۸۱، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش.
خلافت عثمانی نه فقط آخرین دوران نظام حکومتی خلافت در جهان اسلام، بلکه نقطه پایانی بر رویکردهای سنّتی و کهن به مفهوم خلافت بود. تحولات گسترده، پیچیده و سریع جهانی در تمامی عرصههای حیات اجتماعی، اعم از سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، آرای اندیشمندان مسلمان را عمیقآ متأثر ساخت و نگرش آنان به مفهوم خلافت را نیز تحت تأثیر قرار داد و امواج آن که از اواسط قرن سیزدهم و چهاردهم در خاورمیانه و شبه قاره هند نمایان شد، بهتدریج ابعاد گستردهای یافت، بهطوری که آخرین رویکردهای سنّتی به خلافت [۶۵۶]
آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ج۱، ص۴۰۷، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش.
نیز رنگ باخت.۱۱ - رویکردهای نوبه مسئله خلافتاز نخستین نشانههای تحول رویکرد به خلافت، آرای عبدالرحمان کواکبی (متوفی ۱۳۲۰) اندیشمند مصری بود که اگرچه با نگرشی قومی خواهان بازگشت خلافت به اعراب بود، جهتگیری کلی او نه جانبداری از نظام خلافت بلکه جانبداری از حکومتی بود که هاله تقدس برگرد آن نباشد و به قدرت مطلقه منتهی نگردد، چنانکه محدوده قدرت خلیفه را تا حد رهبری دینی کاهش داد. [۶۵۷]
علیاکبر علیخانی، «درآمدی بر اندیشه سیاسی در جهان اسلام»، ج۱، ص۴۶ـ۴۷، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۱.
این آرا با اندیشههای متفکر برجسته معاصرش، سیدجمالالدین اسدآبادی (۱۲۵۴ـ۱۳۱۴) که تحول اندیشه سیاسی مسلمانان تا حد بسیاری مرهون اوست، تفاوت بسیار داشت. جمالالدین اسدآبادی بهرغم شیعه و البته ایرانی بودنش، [۶۵۸]
سیرالملوک، یا، سیاستنامه، ج۱، چاپ محمد آلتای کویمن، آنکارا ۱۹۷۶.
نگرش مثبتی به خلافت و بهطور مشخص خلافت عثمانی داشت. [۶۵۹]
جمالالدین اسدآبادی، نامهها و اسناد سیاسی ـ تاریخی، ج۱، ص۱۴۸ـ۱۴۹، تهیه، تنظیم، تحقیق و ترجمه هادی خسروشاهی، تهران ۱۳۷۹ش.
این طرز تلقی، با انگیزهها و اهداف غایی او یعنی اتحاد جهان اسلام، رهایی مسلمانان از عقبماندگی و جهل، و بازیابی قوت و شوکت مسلمانان در برابر استعمار، ارتباطی مستقیم داشت. او به حکام مسلمان و بهویژه خلیفه، به دلیل اختیارات و امکانات فراوانشان برای ایجاد تغییرات و اصلاحات بنیادی و ضروری در جامعه اسلامی امید بسیار داشت، و در این خصو ص بر تأثیرگذاری مقام خلافت به دلیل آنکه میتوانست تمامی سرزمینهای اسلامی را از تعدی مصون بدارد، تأکید میورزید و معتقد به احیای اقتدار خلافت (به عنوان محور اتحاد جهان اسلام) نه به شکل سنّتی آن بلکه در چهارچوبی جدید (توجه به حقوق شهروندی و حقوق متقابل حکومت و مردم) بود. این رویکرد مثبت و امیدوارانه وی در اواخر عمرش و در پی اقدامات سوء دستگاه خلافت استانبول و شخص عبدالحمید دوم (خلیفه وقت) به یأسی تلخ بدل شد. [۶۶۰]
جمالالدین اسدآبادی، نامهها و اسناد سیاسی ـ تاریخی، ج۱، ص۱۴۷ـ۱۵۱، تهیه، تنظیم، تحقیق و ترجمه هادی خسروشاهی، تهران ۱۳۷۹ش.
ذکر این نکته ضروری است که سیدجمال در اهتمامش به ایجاد خلافت جهانی تا آنجا پیش رفت که حتی ایران آزاد از سیطره عثمانی را هم برای آنان میخواست و بنابر برخی گزارشها، این موضعگیری او به مخالفت میرزای شیرازی مرجع بزرگ شیعه در آن زمان، منجر شد، که بهرغم اهتمامش به وحدت شیعه و سنّی، هرگز مایل به انضمام سرزمین شیعه مذهب ایران به خلافت سنّی عثمانی نبود. [۶۶۱]
جمالالدین اسدآبادی، نامهها و اسناد سیاسی ـ تاریخی، تهیه، تنظیم، تحقیق و ترجمه هادی خسروشاهی، تهران ۱۳۷۹ش.
یأس اسدآبادی بعدها در موضعگیری افرادی چون علی عبدالرازق (متوفی ۱۳۴۵) و مؤلف یا مؤلفان گمنام رساله الخلافة و سلطةالامة [۶۶۲]
داود فیرحی، نظام سیاسی و دولت در اسلام، ج۱، ص۱۴۲، تهران ۱۳۸۲ش.
[۶۶۳]
پانویس ۳، غلامرضا خسروی، ج۱، ص۱۹۹، «حسن بنّا»، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۲.
شکلی نظری یافت. این مؤلفان بر الغای خلافت تأکید میورزیدند و [۶۶۴]
علی عبدالرازق علی عبدالرزاق، «نصوص حولالاسلام و اصولالحکم، و الخلافة و الحکومة فی الاسلام»، ص۱۸۴ـ۱۸۵، در الدولة و الخلافة فی الخطاب العربی، همان.
[۶۶۵]
علی عبدالرزاق، «نصوص حولالاسلام و اصولالحکم، و الخلافة و الحکومة فی الاسلام»، ص۱۷۲، در الدولة و الخلافة فی الخطاب العربی، همان.
با زیر سؤال بردن مشروعیت قدرت خلیفه و تأکید بر منطبق نبودن نظریه خلافت با قرآن و سنّت و حتی اجماع، آشکارا به رد نظام خلافت و نظریههای حامی آن پرداخت. البته او اساسآ حکومت را خار جاز قلمرو دین قلمداد میکرد. [۶۶۶]
علی عبدالرزاق، «نصوص حولالاسلام و اصولالحکم، و الخلافة و الحکومة فی الاسلام»، ص۱۸۵، در الدولة و الخلافة فی الخطاب العربی، همان.
با این همه، نگرانی مسلمانان از تسلط سیاسی و تمدنی غرب بر جهان اسلام، بسیاری از اندیشمندان مسلمان را به حمایت از نظام خلافت، هر چند در قالب نظریاتی جدید، سوق داد. این رویکردها که تلفیقی از آرای متفکران قدیم مسلمان و اندیشههای سیاسی جدید بود، بیش از همه در آرای اندیشمندانی چون محمد رشیدرضا، عبدالرزاق احمد سنهوری، محمد ضیاءالدین رَیِّس، ابوالکلام آزاد، ابوالاعلی مودودی، مالک بن نبی و حسن البنّا بازتاب یافت.محمد رشید رضا (۱۲۸۲ـ۱۳۵۴/ ۱۸۶۵ـ۱۹۳۵) از منادیان اندیشه اتحاد جهان اسلام و از مدافعان سرسخت نظام خلافت بود که موضعگیری نخستینش بر حمایت از خلافت عثمانی تمرکز داشت. [۶۶۷]
علی گلمحمدی، «محمد رشیدرضا»، ج۱، ص۱۶۹ـ۱۷۰، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۱.
این موضعگیری، در پی تفکیک خلافت عثمانی از سلطنت در ۱۳۰۱ش/ ۱۹۲۲ و گسترش ناسیونالیسم عربی، به ضدیت با خلافت عثمانی [۶۶۸]
سیرالملوک، یا، سیاستنامه، ج۱، چاپ محمد آلتای کویمن، آنکارا ۱۹۷۶.
تبدیل شد و رشیدرضا به شیوه کواکبی به طرح مسئله خلافت عربی پرداخت. [۶۶۹]
علی گلمحمدی، «محمد رشیدرضا»، ج۱، ص۱۷۰ـ۱۷۳، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۱.
[۶۷۰]
علی گلمحمدی، «محمد رشیدرضا»، ج۱، ص۱۸۸، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۱.
با این حال، تفاوت وی با کواکبی در آن بود که او عمیقآ به ضرورت نظام خلافت باور داشت و اثر معروفش، الخلافة اَوْ الامامة العُظمی را با هدف ارائه طرحی جدید از خلافت نوشت. این طرح بر مبنای نقد خلافت تاریخی و مطرح کردن راهکارهایی برای احیای نظام راستین خلافت [۶۷۱]
داود فیرحی، نظام سیاسی و دولت در اسلام، ج۱، ص۱۴۷، تهران ۱۳۸۲ش.
استوار بود. اگرچه طرح وی به سبب برجستهسازی عناصری چون وجوب شورا در تعیین خلیفه، نفی صلاحیت خلیفه برای تعیین جانشین، ولایت اهل حل و عقد (بهزعم وی همان اعضای شورا و مصداق اولیالامر) و محدود نمودن قدرت خلیفه، [۶۷۲]
محمد رشیدرضا، «الخلافة، ج۱، ص۵۴ـ۵۹، او، الامامةالعظمی»، در الدولة والخلافة فی الخطاب العربی: ابّانالثورة الکمالیة فی ترکیا، چاپ وجیه کوثرانی، بیروت: دارالطلیعة، ۱۹۹۶.
[۶۷۳]
محمد رشیدرضا، «الخلافة، ج۱، ص۶۸ـ۷۲، او، الامامةالعظمی»، در الدولة والخلافة فی الخطاب العربی: ابّانالثورة الکمالیة فی ترکیا، چاپ وجیه کوثرانی، بیروت: دارالطلیعة، ۱۹۹۶.
[۶۷۴]
محمد رشیدرضا، «الخلافة، ج۱، ص۸۸ـ۹۱، او، الامامةالعظمی»، در الدولة والخلافة فی الخطاب العربی: ابّانالثورة الکمالیة فی ترکیا، چاپ وجیه کوثرانی، بیروت: دارالطلیعة، ۱۹۹۶.
حاکی از تلاش او برای انطباق این نظریه با مقتضیات جدید است، اما در اساس، او شکل تازهای از نظریات اندیشمندان قدیم اهل سنّت را مطرح کرده بود. نظریه خلافت آرمانی (خلافت خلفای راشدین) و تمایز آن از خلافت متغلبه، تأکید خاص او بر ضرورت وجود خلیفه و نظام خلافت به عنوان یگانه حکومت اسلامی و مشروع، تأکید بر قریشی بودن خلیفه (به جز در موارد اضطرار) و پذیرش خلافت متغلبه بنابه مصلحت جامعه اسلامی [۶۷۵]
محمد رشیدرضا، «الخلافة، ج۱، ص۵۲ ـ۵۴، او، الامامةالعظمی»، در الدولة والخلافة فی الخطاب العربی: ابّانالثورة الکمالیة فی ترکیا، چاپ وجیه کوثرانی، بیروت: دارالطلیعة، ۱۹۹۶.
[۶۷۶]
محمد رشیدرضا، «الخلافة، ج۱، ص۵۹ ـ۶۵، او، الامامةالعظمی»، در الدولة والخلافة فی الخطاب العربی: ابّانالثورة الکمالیة فی ترکیا، چاپ وجیه کوثرانی، بیروت: دارالطلیعة، ۱۹۹۶.
[۶۷۷]
محمد رشیدرضا، «الخلافة، ج۱، ص۷۲ـ۷۴، او، الامامةالعظمی»، در الدولة والخلافة فی الخطاب العربی: ابّانالثورة الکمالیة فی ترکیا، چاپ وجیه کوثرانی، بیروت: دارالطلیعة، ۱۹۹۶.
[۶۷۸]
محمد رشیدرضا، «الخلافة، ج۱، ص۷۸ـ۸۱، او، الامامةالعظمی»، در الدولة والخلافة فی الخطاب العربی: ابّانالثورة الکمالیة فی ترکیا، چاپ وجیه کوثرانی، بیروت: دارالطلیعة، ۱۹۹۶.
[۶۷۹]
محمد رشیدرضا، «الخلافة، ج۱، ص۱۲۱ـ۱۲۳، او، الامامةالعظمی»، در الدولة والخلافة فی الخطاب العربی: ابّانالثورة الکمالیة فی ترکیا، چاپ وجیه کوثرانی، بیروت: دارالطلیعة، ۱۹۹۶.
مبنای مشترک آرای آنان را به روشنی نشان میدهد.در همان زمان، عبدالرزاق احمد سَنْهوری (۱۳۱۳ـ۱۳۹۱/ ۱۸۹۵ـ۱۹۷۱) در تلاش برای تلفیق نظام خلافت و استقلال دولتهای مسلمان، طرحی داد که در آن، بر تشکیل سازمانهای بینالمللی اسلامی تأکید شده بود. این سازمانها با ایجاد مناسبات فرهنگی میان ملل مسلمان و ایجاد وحدت اعتقادی ـ فرهنگی میان آنان جایگزین نهاد خلافت میشد. در این طرح، خلیفه رئیس افتخاری تمامی دولتهای اسلامی و صرفآ دارای اختیارات مذهبی و فاقد اختیارات سیاسی بود. [۶۸۰]
عبدالرزاق احمد سنهوری، فقهالخلافة و تطورها لتصبح عصبة امم شرقیة، ج۱، ص۳۳۷ـ ۳۷۴، ترجمته عنالفرنسیة نادیه عبدالرزاق سنهوری، چاپ توفیق محمد شاوی، قاهره ۱۹۸۹.
تلاش مشابه دیگری در این خصوص، نظریه محمد ضیاءالدین رَیِّس بود که با تکیه بر مفاهیم شورا، حاکمیت امت و مسئولیت حاکم، همان هدف سنهوری را تعقیب میکرد. با این تفاوت که در این طرح خلیفهای وجود نداشت و یک سازمان بینالمللی اسلامی متشکل از نمایندگان تمامی کشورهای اسلامی به شکل شورا و به عنوان جایگزین نهاد خلافت، رهبری عالیه دنیای اسلام را برعهده داشت و به حل و فصل مسائل مختلف جوامع اسلامی میپرداخت. [۶۸۱]
محمد ضیاءالدین رَیِّس، الاسلام و الخلافة فی العصرالحدیث، ج۱، ص۳۵۲ـ۳۷۵، قاهره ۱۹۷۶.
[۶۸۲]
محمد ضیاءالدین رَیِّس، النظریات السیاسیةالاسلامیة، ج۱، ص۲۰۹ـ۲۱۱، قاهره ۱۹۷۹.
نظریه شورا در آرای ابوالکلام آزاد (۱۳۰۵ـ۱۳۷۷/ ۱۸۸۸ـ ۱۹۵۸)، اندیشمند و نظریهپرداز اهل شبهقاره و از فعالان جنبش خلافت، نیز بازتاب داشت. او در کتابش به نام مسئله خلافت که در ۱۳۰۰ش/ ۱۹۲۰ نوشت، با تبیین نظام خلافت به عنوان حکومتی با مبنای قرآنی که تحقق امت اسلامی در معنای قرآنیاش جز بدان طریق میسر نیست، ضمن دفاع قاطعانه از اصل نظام خلافت، بر تعیین خلیفه از طریق آرای اهل حل و عقد تأکید ورزیده است. [۶۸۳]
سید قندیل عباس، «ابوالکلام آزاد»، ج۱، ص۳۷۱ـ۳۷۲، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۱.
با این حال، خلافت متغلب (به دلیل مصلحت امت) و خلفای عثمانی (که وی آنان را خلیفه، امام و اولیالامر تمامی مسلمانان خوانده) را تأیید کرده و حمایت از آنان را صیانت اسلام و تحکیم وحدت جهان اسلام دانسته است. این موضع دوام نیافت و او پس از الغای خلافت عثمانی، به اندیشههای ملیگرایانه گرایش یافت و حتی سیاستهای غیرمذهبی آتاتورک را توجیه کرد. [۶۸۴]
سید قندیل عباس، «ابوالکلام آزاد»، ج۱، ص۳۷۲ـ۳۷۴، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۱.
ابوالاعلی مودودی (۱۳۲۱ـ۱۳۹۹/ ۱۹۰۳ـ۱۹۷۹)، دیگر اندیشمند اهل سنّت در شبهقاره، نیز بر مبنای نظریه آرمانی خلافت به دفاع از این نظام پرداخت اما او نه فقط درباره قریش بلکه درباره هیچ گروه یا قومی قائل به انحصار خلافت نبود و قدرت خلیفه را نیز محدود و مشروط میدانست. ضمن آنکه برغیرمشروع بودن خلافت متغلب تأکید داشت. [۶۸۵]
ابوالاعلی مودودی، نظریةالاسلام و هدیه فیالسیاسة و القانون و الدستور، ج۱، ص۴۸ـ۵۰، بیروت ۱۳۸۹/ ۱۹۶۹.
[۶۸۶]
ابوالاعلی مودودی، نظریةالاسلام و هدیه فیالسیاسة و القانون و الدستور، ج۱، ص۷۷ـ ۸۰، بیروت ۱۳۸۹/ ۱۹۶۹.
[۶۸۷]
ابوالاعلی مودودی، نظریةالاسلام و هدیه فیالسیاسة و القانون و الدستور، ج۱، ص۲۳۸ـ۲۳۹، بیروت ۱۳۸۹/ ۱۹۶۹.
[۶۸۸]
ابوالاعلی مودودی، نظریةالاسلام و هدیه فیالسیاسة و القانون و الدستور، ج۱، ص۲۵۴ـ۲۵۶، بیروت ۱۳۸۹/ ۱۹۶۹.
او از جمله خلافتگرایانی بود که ضمن تأکید بر تقسیم و استقلال قوا در ساختار سیاسی، ولایت خلیفه را نوعی وکالت از جانب نمایندگان ملت (در واقع ملت) میدانست و به مردم سالاری [۶۸۹]
داود فیرحی، نظام سیاسی و دولت در اسلام، ج۱، ص۱۴۷ـ۱۴۹، تهران ۱۳۸۲ش.
گرایش داشت. [۶۹۰]
ابوالاعلی مودودی، نظریةالاسلام و هدیه فیالسیاسة و القانون و الدستور، ج۱، ص۲۷۸ـ۲۸۴، بیروت ۱۳۸۹/ ۱۹۶۹.
خلافت آرمانی از دیدگاه مالک بن نبی، اندیشمند جزایری، حکومت مردم سالارانه خلافت تا پیش از جنگ صِفّین بود و او به بازگشت مسلمانان به مردم سالاری اصیل اسلامی (با تأکید بر ارزشهایی چون آزادی بیان و اندیشه و رهایی از استبداد) امید داشت. [۶۹۱]
مالک بننبی، دموکراسی در اسلام، ج۱، ص۲۶ـ۲۹، ترجمه عبدالعزیز مولودی، بوکان ۱۳۸۱ش.
[۶۹۲]
مالک بننبی، دموکراسی در اسلام، ج۱، ص۳۹ـ۴۳، ترجمه عبدالعزیز مولودی، بوکان ۱۳۸۱ش.
[۶۹۳]
مالک بننبی، دموکراسی در اسلام، ج۱، ص۵۱ـ۵۲، ترجمه عبدالعزیز مولودی، بوکان ۱۳۸۱ش.
با این حال، در آرای او از احیای مجدد نظام خلافت خبری نیست. این امر در آرای حسن البنّا (۱۳۲۴ـ۱۳۶۸/ ۱۹۰۶ـ۱۹۴۹)، رهبر اخوانالمسلمین مصر، به گونهای متفاوت بروز کرده است. بنّا اگرچه خلافت را یکی از ارکان دین اسلام و مایه وحدت اسلامی تلقی میکرد، بر احیای نقش دینی نهاد خلافت تأکید میورزید و از به وجود آوردن یک جامعه و حکومت (نه خلافت) اسلامی سخن میگفت. [۶۹۴]
حسن بنّا، مجموعة رسائل الامام الشهید حسینالبنا، ج۱، ص۲۲۷ـ۲۴۳، اسکندریه ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲.
نظیر این اندیشهها در میان ترکان عثمانی نیز دیده میشد. آرمان مرادبیگ، از اعضای فعال ترکهای جوان پاناسلامیست، رهایی همه مسلمانان از تسلط اجانب و تشکیل حکومت بزرگ و مقتدر اسلامی بود. [۶۹۵]
رحیم رئیسنیا، ایران و عثمانی در آستانه قرن بیستم، ج۳، ص۳۵۸، تبریز ۱۳۷۴ش.
[۶۹۶]
رحیم رئیسنیا، ایران و عثمانی در آستانه قرن بیستم، ج۳، ص۳۶۶ـ۳۶۹، تبریز ۱۳۷۴ش.
دامادْ محمود پاشا، از درباریان مخالف عبدالحمید دوم، خلافت عبدالحمید را فاقد شاخصههای خلافت آرمانی و عدلگستر میدانست. [۶۹۷]
رحیم رئیسنیا، ایران و عثمانی در آستانه قرن بیستم، ج۳، ص۳۷۸، تبریز ۱۳۷۴ش.
با این حال، اینرویکردها به اندازه دغدغههای اندیشمندان مسلمان غیرترک جدّی نبود و گستردگی خصومت ترکان باخلافت عثمانی، که آن را نظامی ناکارآمد و فاسد ارزیابی میکردند، سبب شد تا تحرکات سیاسی از نوع جنبش خلافت (با هدف نجات خلافت عثمانی از سقوط) در میان اتباع ترک عثمانی پایگاهی نیابد و سرانجام نظام خلافت به دست ترکان محو شود.در ۱۳۰۱ش/ ۱۹۲۲ با رأی نمایندگان مجمع ملی آنکارا، خلافت عثمانی به مقامی روحانی محدود و از سلطنت تفکیک شد. یک سال بعد، با لغو نظام سلطنت، جمهوری ترکیه شکل گرفت که با واکنش منفی خلافتگرایان مسلمان مواجه گردید و حتی شخصیتهایی چون سید امیرعلی هندی از شیعیانِ امامی و آقاخان (رهبر اسماعیلیه) را چنان نگران ساخت که به نمایندگی از جنبش خلافت به ترکیه سفر کردند و در دیدار با رئیس جمهور و نخست وزیر ترکیه خواستار تجدیدنظر در این تصمیم شدند. این اقدامات نتیجهای دربرنداشت و در ۱۳۰۳ش/ ۱۹۲۴، ترکان به الغای همیشگی نظام خلافت رأی دادند. ۱۲ - اندیشه خلافت پس از الغای خلافت عثمانیالغای نظام خلافت اگرچه به محو ساختار سیاسی آن انجامید، اما اندیشه آن را از میان نبرد و برخی اندیشمندان سنّیمذهب به خلافت همچنان به عنوان یگانه الگوی آرمانی حکومت اسلامی مینگریستند. محمد محمود صواف، اندیشمند عراقیالاصل که خلافت را شکل اصیل حکومت اسلامی قلمداد میکرد، اضمحلال خلافت را نتیجه دسیسههای استعمار برای نابودی اسلام میدانست و تلویحآ خواهان احیای نوعی خلافت اسلامی بود. از نظر او، در آن دوره (در دهه ۱۳۴۰ش/ ۱۹۶۰)، خلیفه شایستهای برای اداره جهان اسلام وجود نداشت اما به عنوان یک راهحل، حکومت عربستان را به عنوان الگوی اسلامی حکومت که میبایست مورد تمسک و تبعیت همه کشورهای اسلامی قرارگیرد، معرفی کرد. [۶۹۸]
مرتضی بحرانی، «محمد محمود صواف»، ص۴۳۵ـ۴۳۶، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام :از فروپاشی خلافت عثمانی، ج۲، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی، فرهنگ و مطالعات اجتماعی، ۱۳۸۴ش ب.
محمد غزالی (۱۲۹۶ـ۱۳۷۴ش/ ۱۹۱۷ـ۱۹۹۵)، اندیشمند معاصر مصری، نیز الغای خلافت عثمانی را تسلیم زبونانه در برابر غرب میشمرد و آن را محکوم کرد و حکم به ارتداد بانیان جمهوری ترکیه داد. او برخلاف محمد محمود صواف، شیوههای اجرایی قوانین اسلامی در عربستان را مصداق حکومت اسلامی نمیدانست، هر چند که بعدها از این موضع عقبنشینی کرد. [۶۹۹]
مرتضی بحرانی، «محمد غزالی»، ج۱، ص۵۲۹ـ۵۳۰، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام :از فروپاشی خلافت عثمانی، ج۲، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی، فرهنگ و مطالعات اجتماعی، ۱۳۸۴ش الف.
مولانا محمداللّه معروف به حافظی حضور، از عالمان سنّیمذهب بنگلادش و مدافع نظام خلافت در دوران معاصر، با پایهگذاری جنبشی مشابه جنبش خلافت و همنام آن، همراه با تحرکات سیاسی ـ مذهبی گسترده، درصدد احیای خلافت برآمد. حضور فعال این جنبش در صحنه سیاسی بنگلادش در دهه ۱۳۶۰ش/ ۱۹۸۰، در قالب اتحادیهای به نام مجلس عمل مشترک که متشکل از چند گروه اسلامی بود، به منازعات داخلی گسترده میان حافظی حضور و حامیان او، با دولت وقت بنگلادش انجامید و بازداشت فعالان این جنبش، حبس خانگی حافظی حضور و محدودیت فعالیتهای این جنبش را درپی داشت. [۷۰۰]
یوسف امین، «جنبش خلافت حافظی حضور، ج۱، ص۱۵۰ـ۱۵۳، در بنگلادش»، ترجمه محسن مدیرشانهچی، مشکوة، ش ۱۱ (تابستان ۱۳۶۵).
تحرک دیگر از این دست، اعلام تشکیل دولت خلافت به عنوان یگانه دولت مشروع اسلامی به دست جمالالدین بن رشید کابلان، [۷۰۱]
الخلافة و الخلیفة، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
عالم دینی اهل ترکیه، در دهه ۱۳۷۰ش/ ۱۹۹۰ بود. این دولت براساس مبانی فقهی کهن اهل سنّت درباره خلافت، توأم با مقتضیات دنیای جدید، شکل گرفته بود. [۷۰۲]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۹۳ـ۹۴، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
[۷۰۳]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۱۰۳ـ۱۰۴، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
[۷۰۴]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۱۱۰، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
[۷۰۵]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۱۱۵ـ۱۲۲، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
[۷۰۶]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۱۴۴ـ۱۶۵، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
طرح کابلان تقریبآ همان طرح سنهوری بود، با این تفاوت که او برخلاف سنهوری، خلیفه را نه مقامی تشریفاتی بلکه بالاترین مقام اجرایی جهان اسلام میدانست و بر احیای سنّت بیعت و مظاهر اسلامی چون تاریخ هجری [۷۰۷]
چاپ محمدتقی بهار، تهران: زوار، ۱۳۱۴ش.
و اجرای احکام شرعی تأکید میورزید. ضمن آنکه بر ابقای مرکزیت معنوی خلافت در استانبول پای میفشرد. [۷۰۸]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۲۵ـ۳۰، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
[۷۰۹]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۵۹، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
اندیشههای وی در عین حال متأثر از آرای اهل تصوف نیز بود. [۷۱۰]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۱۷۵ـ۱۷۷، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
ضدیت صریح و شدید او با آتاتورک و نظام لائیک ترکیه [۷۱۱]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۱۷ـ۲۰، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
[۷۱۲]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۴۱، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
[۷۱۳]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۵۳، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
[۷۱۴]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۶۲ـ۶۳، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
و فعالیتهای گسترده تبلیغی ـ مذهبیاش در اروپا ( آلمان) حساسیتهای سیاسی فراوانی برانگیخت که به محدود کردن فعالیتهایش منجر شد. [۷۱۵]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۷۱ـ۷۴، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
[۷۱۶]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۱۷۳ـ۱۷۴، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
[۷۱۷]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۱۸۲ـ۱۸۸، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
او با عنوان امیرالمؤمنین و خلیفةالمسلمین ریاست دولت خلافتی را که تشکیل داده بود، برعهده داشت، در ۱۳۷۴ش/ ۱۹۹۵ پس از مرگ وی، فرزندش، محمد متین اوغلو، بنا به وصیت پدر به جانشینیاش برگزیده شد. [۷۱۸]
جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، ج۱، ص۱۹۱، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵.
۱۳ - فهرست منابع(۱) قرآن. (۲) محمود بن محمد آقسرایی، تاریخ سلاجقه، یا، مسامرةالاخبار و مسایرةالاخیار، چاپ عثمان توران، آنکارا ۱۹۴۴، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش. (۳) ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت. (۴) ابن ابیزرع، الانیسالمطرب بروض القرطاس فی اخبار ملوکالمغرب و تاریخ مدینة فاس، رباط ۱۹۷۲. (۵) ابنابیشیبه، المصنَّف فیالاحادیث و الآثار، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹. (۶) ابن ابیطاهر، بغداد فی تاریخ الخلافة العباسیة، بغداد ۱۳۸۸/ ۱۹۶۸. (۷) ابناثیر، الکامل فی التاریخ. (۸) ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱. (۹) ابنایاس، بدائعالزهور فی وقائعالدهور، چاپ محمد مصطفی، قاهره ۱۴۰۲ـ۱۴۰۴/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۴. (۱۰) ابنبابویه، عیون اخبارالرضا، چاپ مهدی لاجوردی، قم ۱۳۶۳ش. (۱۱) ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة، قاهره ۱۳۸۳ـ ۱۳۹۲/ ۱۹۶۳ـ۱۹۷۲. (۱۲) ابنتیمیه، کتاب السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. (۱۳) ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطاو مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲. (۱۴) ابنخلدون. (۱۵) ابنزبیر، کتابالذخائر و التحف، چاپ محمد حمیداللّه، کویت ۱۹۵۹. (۱۶) ابنزیدان (عبدالرحمان بن محمد)، المنزع اللطیف فی مفاخر المولی اسماعیلابنالشریف، چاپ عبدالهادی تازی، دارالبیضاء ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳. (۱۷) ابنسباط، صدق الاخبار، تاریخ ابنسباط، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، طرابلس ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳. (۱۸) ابنسعد، الطبقات الکبرى (بیروت). (۱۹) ابنشاهین، کتاب زبدة کشفالممالک و بیانالطرق و المسالک، چاپ پل راوس، پاریس ۱۸۹۴، چاپ افست قاهره ۱۹۸۸. (۲۰) ابنشبّه نمیری، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبار المدینة النبویة، چاپ فهیم محمد شلتوت، جده ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش. (۲۱) ابنشمّاع، الادلةالبینة النورانیة فیمفاخرالدولة الحفصیة، چاپ طاهر بن محمد معموری، تونس ۱۹۸۴. (۲۲) ابنطقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، بیروت: دارصادر. (۲۳) ابن عبدالظاهر، الروض الزاهر فی سیرةالملک الظاهر، چاپ عبدالعزیز خویطر، ریاض ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶. (۲۴) ابنعبدربّه، العقدالفرید، چاپ علیشیری، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۱/ ۱۹۸۸ـ۱۹۹۰. (۲۵) ابنعبری، تاریخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانی، بیروت ۱۹۵۸. (۲۶) ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علیشیری، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱. (۲۷) ابنفرّاء، الاحکامالسلطانیة، چاپ محمدحامد فقی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. (۲۸) ابنفند، مآثرالابرار فی تفصیل مجملات جواهرالاخبارویسمی اللواحق الندیة بالحدائق الوردیة، چاپ عبدالسلام عباس وجیه و خالد قاسم محمد متوکل، عَمّان ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲. (۲۹) ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش. (۳۰) ابنقُنفُذ، الفارسیة فی مبادیالدولة الحفصیة، چاپ محمد شاذلی نیفرو عبدالمجید ترکی، تونس ۱۹۶۸. (۳۱) ابنماجه، سنن ابنماجة، چاپ محمدفؤاد عبدالباقی، قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴، چاپ افست بیروت. (۳۲) ابنمعمار بغدادی، مسمارالعقیدة، چاپ علی صدرائینیا و محمود طیار مراغی، در میراث اسلامی ایران، دفتر۲، به کوشش رسول جعفریان، قم: کتابخانه آیتاللّه مرعشی نجفی، ۱۳۷۴ش. (۳۳) ابنمقفع، المجموعةالکاملة مؤلفات عبداللّهبن المقفع، بیروت ۱۹۷۸. (۳۴) ابنمنظور. (۳۵) ابنهشام، السیرةالنبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره ۱۳۵۵/ ۱۹۳۶، چاپ افست بیروت. (۳۶) ابوالفر جاصفهانی، مقاتلالطالبیین، چاپ کاظم مظفر، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۵، چاپ افست قم ۱۴۰۵. (۳۷) یعقوب بن ابراهیم ابویوسف، کتابالخراج، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹. (۳۸) احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن محمد بن حنبل، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳. (۳۹) احمد بن عیسی بن زید، کتاب رأبالصدع، چاپ علیبن اسماعیل صنعانی، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰. (۴۰) عباس احمدوند و سعید طاووسی مسرور، «شروط احراز ولایتعهدی در دوران اموی و عصر اول عباسی»، فصلنامه مطالعات تاریخ اسلام، سال ۱، ش ۲ (پاییز ۱۳۸۸). (۴۱) اخوانالصفا، رسائل اخوانالصفاء و خلّانالوفاء، چاپ عارف تامر، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵. (۴۲) خلیل ادهم، مسکوکات عثمانیه، ج۱، قسطنطنیه ۱۳۳۴. (۴۳) محمد بن عبداللّه ازرقی، اخبار مکة و ماجاء فیها من الآثار، چاپ رشدی صالح ملحس، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳، چاپ افست قم ۱۳۶۹ش. (۴۴) محمدعارف بن محمدشریف اسپناقچی پاشازاده، انقلاب الاسلام بینالخواص و العوام: تاریخ زندگی و نبردهای شاه اسماعیل صفوی و شاه سلیم عثمانی، وقایع سالهای ۹۳۰ـ۹۰۵ هجری، چاپ رسول جعفریان، قم ۱۳۷۹ش. (۴۵) شهفور بن طاهر اسفراینی، تاجالتراجم فی تفسیرالقرآن للأعاجم، چاپ نجیب مایل هروی و علیاکبر الهیخراسانی، ج۲، تهران ۱۳۷۵ش. (۴۶) محمد بن عبداللّه اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلواتاللّه علیه)، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۱. (۴۷) علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الاسلامیین، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵. (۴۸) محمود بن هدایتاللّه افوشتهیی، نقاوة الآثار فی ذکر الاخیار: در تاریخ صفویه، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۷۳ش. (۴۹) محمد بن عبدالملک امیرمعزی، دیوان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۱۸ش. (۵۰) بابر، امپراتور هند، بابرنامه، چاپ مانو ایزی نینک، کیوتو ۱۹۹۵ـ۱۹۹۶. (۵۱) واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، خلیفه و سلطان، و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۸ش. (۵۲) محمد بن طیب باقلانی، التمهید فیالرد علیالملحدة المعطلة و الرافضة و الخوار جو المعتزلة، چاپ محمود محمد خضیری و محمد عبدالهادی ابوریده، قاهره ۱۳۶۶/ ۱۹۴۷. (۵۳) مرتضی بحرانی، «محمد غزالی»، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام :از فروپاشی خلافت عثمانی، ج۲، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی، فرهنگ و مطالعات اجتماعی، ۱۳۸۴ش الف. (۵۴) مرتضی بحرانی، «محمد محمود صواف»، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام :از فروپاشی خلافت عثمانی، ج۲، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی، فرهنگ و مطالعات اجتماعی، ۱۳۸۴ش ب. (۵۵) ضیاءالدین برنی، فتاوای جهانداری، چاپ افسر سلیمخان، لاهور ۱۹۷۲. (۵۶) محمد بن محمد بزدوی، کتاب اصولالدین، چاپ هانس پیترلینس، قاهره ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳. (۵۷) عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره. (۵۸) عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، کتاباصولالدین، استانبول ۱۳۴۶/ ۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱. (۵۹) احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶. (۶۰) احمد بن یحیی بلاذری، کتاب فتوحالبلدان، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۶۶، چاپ افست فرانکفورت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲. (۶۱) محمد بن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۶ش. (۶۲) آنتونی بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، ترجمه محمدحسین وقار، تهران ۱۳۸۵ش. (۶۳) حسن بنّا، مجموعة رسائل الامام الشهید حسینالبنا، اسکندریه ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲. (۶۴) مالک بننبی، دموکراسی در اسلام، ترجمه عبدالعزیز مولودی، بوکان ۱۳۸۱ش. (۶۵) سوجانرای بَهنداری، خلاصةالتواریخ، چاپ خان بهادر ظفر حسنخان، دهلی ۱۹۱۸. (۶۶) احمد بن حسین بیهقی، کتابالسنن الکبری، چاپ عبدالسلام علّوس، ریاض ۱۴۲۵/ ۲۰۰۴. (۶۷) تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، تهران: زوار، ۱۳۱۴ش. (۶۸) تحفه: در اخلاق و سیاست، از متون فارسی قرن هشتم، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران ۱۳۴۱ش. (۶۹) فرانتس گوستاو تشنر، «خلیفه عباسی و آیین فتوت»، ترجمه مظفر بختیار، وحید، سال ۵، ش ۷ (تیر ۱۳۴۷). (۷۰) مسعود بن عمر تفتازانی، شرحالمقاصد، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ش. (۷۱) عبدالملک بن محمد ثعالبی، آدابالملوک، چاپ جلیلعطیه، بیروت ۱۹۹۰. (۷۲) محمد بن حارث ثعلبی، اخلاق الملوک، چاپ جلیل عطیه، بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳. (۷۳) ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۵۴ش. (۷۴) عمرو بن بحر جاحظ، رسالة للجاحظ فی بنیامیة، در احمدبن علی مقریزی، کتاب النزاع و التخاصم، چاپ محمود عرنوس، قاهره ۱۹۳۷. (۷۵) عمرو بن بحر جاحظ، رسائلالجاحظ: الرسائلالکلامیة، چاپ علی ابوملحم، بیروت ۲۰۰۴. (۷۶) عمرو بن بحر جاحظ، کتاب التاجفی اخلاق الملوک، چاپ فوزی عطوی، بیروت ۱۹۷۰. (۷۷) فاطمه جاناحمدی، ساختار نهاد دینی فاطمیان در مصر، تهران ۱۳۸۸ش. (۷۸) مطهر بن محمد جرموزی، تحفة الاسماع و الابصار بمافی السیرةالمتوکلیة من غرائب الاخبار، چاپ عبدالحکیم هجری، عَمّان ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲. (۷۹) رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت: از برآمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، قم ۱۳۷۷ش. (۸۰) رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، تهران ۱۳۷۲ش. (۸۱) رسول جعفریان، مرجئه: تاریخ و اندیشه، قم ۱۳۷۱ش. (۸۲) جمالالدین اسدآبادی، نامهها و اسناد سیاسی ـ تاریخی، تهیه، تنظیم، تحقیق و ترجمه هادی خسروشاهی، تهران ۱۳۷۹ش. (۸۳) میرزابیگ بن حسن جُنابدی، روضةالصفویه، چاپ غلامرضا طباطبایی مجد، تهران ۱۳۷۸ش. (۸۴) عبدالملک بن عبداللّه جوینی، الغیاثی: غیاث الامم فی التیاث الظلم، چاپ عبدالعظیم دیب، قطر ۱۴۰۱. (۸۵) محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتّاب، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره ۱۳۵۷/ ۱۹۳۸. (۸۶) عبداللّه بن لطفاللّه حافظ ابرو، زبدةالتواریخ، چاپ کمال حا جسیدجوادی، تهران ۱۳۷۲ش. (۸۷) محمد حجی، الزاویة الدلائیة و دورها الدینی و العلمی و السیاسی، رباط ۱۳۸۴/ ۱۹۶۴. (۸۸) حسن بن محمد حسن غزنوی، دیوان، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران ۱۳۶۲ش. (۸۹) صادق حیدرینیا، شهریار ایرانی: دیباچهای بر نظریهی سیاست در ایران، تهران ۱۳۸۶ش. (۹۰) غلامرضا خسروی، «حسن بنّا»، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۲. (۹۱) محمد بن عبداللّه خطیب اسکافی، کتاب لطفالتدبیر، چاپ احمد عبدالباقی، بغداد ۱۹۶۴. (۹۲) خطیب بغدادی. (۹۳) محمد بن احمد خطیب شربینی، مغنی المحتاجالی معرفة معانی الفاظالمنهاج، مع تعلیقات جوبلیبن ابراهیم شافعی، بیروت: دارالفکر. (۹۴) خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، چاپ مصطفی نجیب فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵. (۹۵) احمد بن محمد خوافی، مجمل فصیحی، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۶ش. (۹۶) احمد بن سعید درجینی، کتاب طبقات المشائخ بالمغرب، چاپ ابراهیم طَلّای، الجزایر ۱۳۹۴/ ۱۹۷۴. (۹۷) احمد بن داوود دینوری، الاخبارالطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش. (۹۸) رشیدالدین فضلاللّه، جامعالتواریخ، چاپ محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران ۱۳۷۳ش. (۹۹) رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، چاپ محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران ۱۳۸۱ش. (۱۰۰) محمد رشیدرضا، «الخلافة، او، الامامةالعظمی»، در الدولة والخلافة فی الخطاب العربی: ابّانالثورة الکمالیة فی ترکیا، چاپ وجیه کوثرانی، بیروت: دارالطلیعة، ۱۹۹۶. (۱۰۱) محمد ضیاءالدین رَیِّس، الاسلام و الخلافة فی العصرالحدیث، قاهره ۱۹۷۶. (۱۰۲) محمد ضیاءالدین رَیِّس، النظریات السیاسیةالاسلامیة، قاهره ۱۹۷۹. (۱۰۳) رحیم رئیسنیا، ایران و عثمانی در آستانه قرن بیستم، تبریز ۱۳۷۴ش. (۱۰۴) محمد بن محمد زبیدی، تاجالعروس من جواهر القاموس، ج۲۳، چاپ عبدالفتاح حلو، کویت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶. (۱۰۵) اسحاق بن ابراهیم سجاسی، فرائدالسلوک، چاپ نورانی وصال و غلامرضا افراسیابی، تهران ۱۳۶۸ش. (۱۰۶) مصلح بن عبداللّه سعدی، کلیات سعدی، چاپ بهاءالدین خرمشاهی، تهران ۱۳۷۹ش. (۱۰۷) مجدود بن آدم سنایی، دیوان، چاپ مدرس رضوی، تهران ۱۳۸۰ش. (۱۰۸) عبدالرزاق احمد سنهوری، فقهالخلافة و تطورها لتصبح عصبة امم شرقیة، ترجمته عنالفرنسیة نادیه عبدالرزاق سنهوری، چاپ توفیق محمد شاوی، قاهره ۱۹۸۹. (۱۰۹) عبدالرحمان بن ابوبکر سیوطی، حسنالمحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۴۲۸/ ۲۰۰۷. (۱۱۰) ولی قلی بن داودقلی شاملو، قصصالخاقانی، چاپ حسن سادات ناصری، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ش. (۱۱۱) محمد بن علی شبانکارهای، مجمعالانساب، چاپ میرهاشم محدث، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۸۱ش. (۱۱۲) شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، چاپ سعید میرمحمدصادق و عبدالحسین نوایی، تهران ۱۳۸۷ش. (۱۱۳) محبوبه شرفی، «سازمان فتیان و نقش خلیفه عباسی در احیای آن»، ایران شناخت، ش ۶ (پاییز ۱۳۷۶). (۱۱۴) شمسالدین سرا جعفیف، تاریخ فیروزشاهی، چاپ ولایت حسین، کلکته ۱۸۹۱. (۱۱۵) محمد بن هندوشاه شمس منشی، دستورالکاتب فی تعیینالمراتب، چاپ عبدالکریم علیزاده، مسکو ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶. (۱۱۶) محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ محمد سید کیلانی، قاهره ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷. (۱۱۷) هلال بن مُحَسِّن صابی، کتاب تحفةالامراء فی تاریخ الوزراء، چاپ آمدروز، لیدن ۱۹۰۴. (۱۱۸) عبداللّه بن عمر صفیالدین بلخی، فضائل بلخ، ترجمه عبداللّهبن محمد حسینی بلخی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۵۰ش. (۱۱۹) عبدالرزاق بن همام صنعانی، المصنَّف، چاپ حبیبالرحمان اعظمی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. (۱۲۰) حسن بن علی طبری، تحفةالابرار فی مناقب الائمة الاطهار، چاپ مهدی جهرمی، تهران ۱۳۷۶ش. (۱۲۱) محمد بن جریر طبری، تاریخ (بیروت). (۱۲۲) محمد بن ولید طرطوشی، سراجالملوک، بیروت ۱۹۹۵. (۱۲۳) ابوبکر طهرانی، کتاب دیاربکریه، چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا ۱۹۶۲ـ۱۹۶۴، چاپ افست تهران ۱۳۵۶ش. (۱۲۴) طاهر بن محمد ظهیر فارابی، دیوان، چاپ هاشم رضی، تهران. (۱۲۵) محمد بن علی ظهیری سمرقندی، اغراض السیاسة فی اعراضالریاسة، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۴۹ش. (۱۲۶) عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۸۳ش. (۱۲۷) عصمت بخاری، دیوان عصمت بخارایی، چاپ احمد کرمی، تهران ۱۳۶۶ش. (۱۲۸) ابوالفضل بن مبارک علامی، اکبرنامه، چاپ آغا احمدعلی، کلکته ۱۸۷۷ـ۱۸۸۶. (۱۲۹) علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، امام اول، نهجالبلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، تهران ۱۳۷۰ش. (۱۳۰) علی عبدالرزاق، «نصوص حولالاسلام و اصولالحکم، و الخلافة و الحکومة فی الاسلام»، در الدولة و الخلافة فی الخطاب العربی، همان. (۱۳۱) علیاکبر علیخانی، «درآمدی بر اندیشه سیاسی در جهان اسلام»، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۱. (۱۳۲) محمد بن محمد عمادالدین کاتب، سناالبرقالشامی: ۵۶۲ـ۵۸۳ه/ ۱۱۶۶ـ۱۱۸۷م، اختصار فتح بن علی بنداری، چاپ فتحیه نبراوی، قاهره ۱۹۷۹. (۱۳۳) محمد بن محمد غزالی، نصیحةالملوک، چاپ جلالالدین همایی، تهران ۱۳۶۷ش. (۱۳۴) محمد بن منصور فخرمدبر، آداب الحرب و الشجاعة، چاپ احمد سهیلی خوانساری، تهران ۱۳۴۶ش. (۱۳۵) همام بن غالب فرزدق، دیوان، قدم له و شرحه مجید طراد، بیروت ۱۴۱۹/ ۱۹۹۹. (۱۳۶) احمد فریدون بیگ پاشا، منشآت السلاطین، استانبول ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵. (۱۳۷) فضلاللّه بن روزبهان، تاریخ عالم آرای امینی: شرح حکمرانی سلاطین آققوینلو و ظهور صفویان، چاپ محمداکبر عشیق، تهران ۱۳۸۲ش. (۱۳۸) فضلاللّه بن روزبهان، مهماننامه بخارا: تاریخ پادشاهی محمد شیبانی، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۵ش. (۱۳۹) محمدمنصور فلامکی، فارابی و سیر شهروندی در ایران، تهران ۱۳۶۷ش. (۱۴۰) داود فیرحی، نظام سیاسی و دولت در اسلام، تهران ۱۳۸۲ش. (۱۴۱) حاتم قادری، اندیشههای سیاسی در اسلام و ایران، تهران ۱۳۷۸ش. (۱۴۲) حاتم قادری، تحول مبانی مشروعیت خلافت: از آغاز تا فروپاشی عباسیان، با رویکردی به آراء اهلسنّت، بنیان، ۱۳۷۵ش. (۱۴۳) محمد بن طیب قادری، نشرالمثانی لاهل القرن الحادی عشر و الثانی، چاپ محمد حجی و احمد توفیق، رباط ۱۳۹۷ـ ۱۴۰۷/ ۱۹۷۷ـ۱۹۸۶. (۱۴۴) ابوالحسن بن ابراهیم قزوینی، فوایدالصفویه: تاریخ سلاطین و امرای صفوی پس از سقوط دولت صفویه، چاپ مریم میراحمدی، تهران ۱۳۶۷ش. (۱۴۵) محمود بن مسعود قطبالدین شیرازی، درّةالتاج: بخش حکمت عملی و سیر و سلوک، چاپ ماهدخت بانوهمایی، تهران ۱۳۶۹ش. (۱۴۶) احمد بن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشا، قاهره ۱۹۱۰ـ۱۹۲۰، چاپ افست ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳. (۱۴۷) احمد بن علی قلقشندی، مآثرالأنافة فی معالم الخلافة، چاپ عبدالستار احمد فراج، کویت ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ۱۹۸۰. (۱۴۸) نجمالدین ابوالرجاء قمی، تاریخ الوزراء، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران ۱۳۶۳ش. (۱۴۹) سید قندیل عباس، «ابوالکلام آزاد»، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۱. (۱۵۰) جمالالدین بن رشید کابلان (خوجا اوغلو)، الخلافة و الخلیفة، کلن ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵. (۱۵۱) محمد بن اسماعیل کبسی، جواهرالدر المکنون و عجائب السر المخزون، چاپ زیدبن علی وزیر، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸. (۱۵۲) کتاب الحُلَل المَوْشِیَة فی ذکر الاخبار المراکشیة، لمؤلف اندلسی من اهلالقرنالثامن الهجری، چاپ سهیل زکار و عبدالقادر زمامه، دارالبیضاء ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹. (۱۵۳) حسین فلاح کساسبه، المؤسسات الاداریة فی مرکز الخلافة العباسیة (الدواوین)، مؤته ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲. (۱۵۴) محمدصالح کنبو، عمل صالح، الموسوم به شاه جهاننامه، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲. (۱۵۵) عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ش. (۱۵۶) علی گلمحمدی، «محمد رشیدرضا»، در اندیشه سیاسی در جهان اسلام، همان، ج۱. (۱۵۷) محمد بن اسماعیل لامعی گرگانی، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۵۵ش. (۱۵۸) احمد لطفی بن عبدالمعین لطفی پاشا، خلاص الامة فی معرفة الائمة، چاپ ماجده مخلوف، قاهره ۱۴۲۲/ ۲۰۰۱. (۱۵۹) مالک بن انس، المُوَطَّأ، چاپ طه عبدالرؤوف سعد، قاهره ۲۰۰۶. (۱۶۰) علی بن محمد ماوردی، الاحکامالسلطانیة و الولایات الدینیة، چاپ احمد مبارک بغدادی، کویت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹. (۱۶۱) علی بن محمد ماوردی، کتاب نصیحةالملوک، چاپ محمدجاسم حدیثی، بغداد ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶. (۱۶۲) مجملالتواریخ و القصص، چاپ محمدتقی بهار، تهران: کلاله خاور، ۱۳۱۸ش. (۱۶۳) محمد عبدالّله عنان، دولة الاسلام فی الاندلس، قاهره ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷. (۱۶۴) المختارات منالرسائل: دربرگیرنده رساله فراقنامه، ۴۷۹ فرمان و حکم و نامه و داستان پیل و چکاو، چاپ غلامرضا طاهر و ایر جافشار، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۷۸ش. (۱۶۵) ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، چاپ برنهارد دورن، پترزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش. (۱۶۶) اسماعیل بن محمد مستملی بخاری، شرحالتعرف لمذهب التصوف، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۶ش. (۱۶۷) مسعودی، مرو ج (بیروت). (۱۶۸) مسکویه. (۱۶۹) نصوح بن عبداللّه مُطراقیزاده، رحلة مطراقیزاده، ترجمة صبحی ناظم توفیق، چاپ عماد عبدالسلام رؤوف، ابوظبی ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳. (۱۷۰) معینالدین نطنزی، منتخبالتواریخ معین، چاپ ژان اوبن، تهران ۱۳۳۶ش. (۱۷۱) محمد بن محمد مفید، الجمل، او، النصرة فی حربالبصرة، نجف: المطبعة الحیدریة. (۱۷۲) احمد بن محمد مَقَّری، نفحالطیب، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۳۸۸/ ۱۹۶۸. (۱۷۳) احمد بن علی مَقریزی، السلوکلمعرفة دولالملوک، چاپ محمدعبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷. (۱۷۴) مناقب اوحدالدین حامد بن ابیالفخر کرمانی، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۷ش. (۱۷۵) احمد بن حسین منشیقمی، خلاصةالتواریخ، چاپ احسان اشراقی، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ش. (۱۷۶) عثمان بن محمد منها جسراج، طبقات ناصری، یا، تاریخ ایران و اسلام، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ش. (۱۷۷) ابوالاعلی مودودی، نظریةالاسلام و هدیه فیالسیاسة و القانون و الدستور، بیروت ۱۳۸۹/ ۱۹۶۹. (۱۷۸) یوسف امین، «جنبش خلافت حافظی حضور، در بنگلادش»، ترجمه محسن مدیرشانهچی، مشکوة، ش ۱۱ (تابستان ۱۳۶۵). (۱۷۹) حسین بن ناصر مهلا، مطمح الآمال فی ایقاظ جهلة العمال من سنة الضلال و التنبیه علی ماکان علیه رسولاللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) و وصیه و الائمة الهادون فی الاحوال و الاقوال و الافعال، چاپ عبداللّه حوثی، صنعا ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲. (۱۸۰) ناصرخسرو، گشایش و رهایش، چاپ سعید نفیسی، تهران ۱۳۶۳ش. (۱۸۱) یحیی بن حسین ناطق بالحق، الافادة فی تاریخ الائمة السادة، چاپ محمدکاظم رحمتی، تهران ۱۳۸۷ش؛ نجاح محسن، الفکرالسیاسی عندالمعتزلة، قاهره ۱۹۹۶؛ (۱۸۲) عمر بن محمد نسفی، بیان اعتقاد اهلسنت و جماعت، چاپ محمد خوانساری و آلبرت ناپلئون کمپانیونی، در فرهنگ ایران زمین، ج۴ (۱۳۳۵ش). (۱۸۳) محمد بن احمد نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۶۵ش. (۱۸۴) نصر بن مزاحم، وقعة صفّین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ۱۳۸۲، چاپ افست قم ۱۴۰۴. (۱۸۵) حسن بن علی نظامالملک، سیرالملوک، یا، سیاستنامه، ج۱، چاپ محمد آلتای کویمن، آنکارا ۱۹۷۶. (۱۸۶) نعیم بن حمّاد، کتابالفتن، چاپ سهیل زکار، مکه ۱۹۹۱، چاپ افست دمشق. (۱۸۷) عبدالواسع بن یحیی واسعی یمانی، تاریخالیمن، المسمّی فرجةالهموم و الحزن فی حوادث و تاریخالیمن، صنعا ۱۹۹۱. (۱۸۸) محمدطاهر بن حسین وحید قزوینی، تاریخ جهانآرای عباسی، چاپ سعید میرمحمد صادق، تهران ۱۳۸۳ش. (۱۸۹) یحیی بن ابوبکر ورجلانی، کتاب السیرة و اخبار الائمة، چاپ عبدالرحمان ایوب، تونس ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵. (۱۹۰) احمد بن محمدمقیم هروی، طبقات اکبری، چاپ بی دی و محمد هدایت حسین، کلکته ۱۹۲۷ـ ۱۹۳۵. (۱۹۱) هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۵۷ش. (۱۹۲) یعقوبی، تاریخ. (۱۹۳) محمد عبدالحسیب بن احمد علویعاملی، قواعد السلاطین، چاپ رسول جعفریان، تهران ۱۳۸۴ش. ۱۴ - پانویس
۱۵ - منبعبنیاد دایرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «خلافت». |